می دانم دنیا روزی به روز آخرش می رسد
و نوبت ما نمی شود
كه حرف بزنیم
نوبت ما نمی شود كه عشق بورزیم
به اختیار برگزینیم
و به اختیار زندگی كنیم.
می دانم دنیا روزی به روز آخرش می رسد
و نوبت كلاغ نمی شود كه بخواند
نوبت كبری نمی شود كه تصمیم بگیرد
و بچه های خان علی هم چنان گرسنه می خوابند
اما ما "فراموش گشتگان تاریخ "
دنیای دیگری هم داریم
آنجا سگ ها و اسب ها
به اندازه آدمی سهم می برند
و سفر همیشه حكایت آمدن یكی است
آنجا تا حرف های مان تمام نشود
و درخت های مان به بار ننشینند
و خداوند با دست های كوچكش
گل سرخی را بر گونه چپ ریحانه نكارد
دنیای ما به آخر نمی رسد.
صفا صفایی