سیمرغ قله های کبودم که آفتاب
هر بامداد ، بوسه نشاند به بال من
سر پیش من به خاک نهد کوهسار پیر
وز آسمان فرو نیاید خیال من
چون چتر بال ها بگشایم فراز کوه
گویی درختی از دل سنگ آورم برون
در سینه ی پرنده ی رنگین کوهسار
منقار تیز خویش فرو کنم به خون
در آسمان پاک ، نبیند کسی مرا
جز ریزتر ز خال سپید ستاره ای
آن گونه می پرم که به چشم ستاره ها
گویی ز کوه می گسلد سنگپاره ای
مغرورتر ز قله ی در ابر خفته ام
از پشت من نمی گذرد سیل بادها
نقش خجسته ایست به چشمان آسمان
سیمای من در اینه ی بامدادها
چون از فراز کوه نظر می کنم به خاک
بال از هراس من نگشاید پرنده ای
اشک آورم به چشم تماشاگر حسود
تا شور کینه را ننشاند به خنده ا ی
اما درون سینه ی من بیم خفته ایست
کز اوج قله های غرور آردم به زیر
یک روز ، روح کوه که دلبسته ی من است
فریاد می زند که : مرو ! تیر ، تیر ، تیر .
نادر نادرپور
هر بامداد ، بوسه نشاند به بال من
سر پیش من به خاک نهد کوهسار پیر
وز آسمان فرو نیاید خیال من
چون چتر بال ها بگشایم فراز کوه
گویی درختی از دل سنگ آورم برون
در سینه ی پرنده ی رنگین کوهسار
منقار تیز خویش فرو کنم به خون
در آسمان پاک ، نبیند کسی مرا
جز ریزتر ز خال سپید ستاره ای
آن گونه می پرم که به چشم ستاره ها
گویی ز کوه می گسلد سنگپاره ای
مغرورتر ز قله ی در ابر خفته ام
از پشت من نمی گذرد سیل بادها
نقش خجسته ایست به چشمان آسمان
سیمای من در اینه ی بامدادها
چون از فراز کوه نظر می کنم به خاک
بال از هراس من نگشاید پرنده ای
اشک آورم به چشم تماشاگر حسود
تا شور کینه را ننشاند به خنده ا ی
اما درون سینه ی من بیم خفته ایست
کز اوج قله های غرور آردم به زیر
یک روز ، روح کوه که دلبسته ی من است
فریاد می زند که : مرو ! تیر ، تیر ، تیر .
نادر نادرپور