من نسلِ بعد از پنجاه و ترسم،
نسلی که پژمرد، نسلی که شکست
نسلی که مثلِ سهرابِ قصه
خنجرِ پدر تو پهلوش نشست
من نسلِ بعد از پنجاه و دردم،
نسلی که دشمن رؤياشو سوزوند
نسلی که پای گهوارهی اون
ضدِ هوايی لالايی میخوند
نسلی که کوپن خريد و فروخت،
نسلی که طعمِ موشکو چشيد
نسلی که توی ميدون مين رفت،
نسلی که جامِ زهرو سرکشيد
نسلی که عشقو تجربه نکرد،
دمادم دلش پاره پاره شد
نسلی که فصل ِ نابِ جوونيش،
توی منکرات به قناره شد
نسلی که حتی از روزِ اول
خودش به خودش میزده خنجر
از تو کلاهِ شعبده بازيش
بوزينه سر زد جای کبوتر
من نسلِ بعد از پنجاه و زخمم،
نسلی که دنياش خاکستری بود
نسلی که يخزد گوشهی کوچه،
نسلی که گم شد تو افيون و دود
من نسل بعد از پنجاه و مرگم،
نسلی که دردِ شلاقو حس کرد
نسلی که تو صف روزا رو رج زد،
صد تُن طلا رو يک شبه مس کرد
نسلی که جا شد توی يک سرنگ،
نسلی که خو کرد به وزنِ زنجير
نسلی که دل بست به يه مترسک،
گلوله خورد تو هيجدهمِ تير
نسلی که تن داد به تنفروشی،
نسلی که چشم و کليهشو فروخت
نسلی که ده تا نسلِ بعدی هم
تو آتيشِ اون ذره ذره سوخت...
نسلی که حتی از روزِ اول
خودش به خودش میزده خنجر
از تو کلاهِ شعبدهبازيش
بوزينه سر زد، جای کبوتر.
یغما گلرویی