... چرا گرفته دلت؟
مثل آنکه تنهایی...
چقدر هم تنها...
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچارآبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیأ ست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات
میان دو حرف حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتزار خلوت اشیأ ست.
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند؟
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ
می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست…
سهراب سپهری
مثل آنکه تنهایی...
چقدر هم تنها...
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچارآبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیأ ست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات
میان دو حرف حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتزار خلوت اشیأ ست.
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند؟
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ
می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست…
سهراب سپهری