خرداد ۰۹، ۱۳۹۲

آری میشود


چو چشم باز می کنی
زمانه زير و رو
زمينه پُرنگار می شود

زمين شکاف می خورد
به دشت سبزه می زند
هر آنچه مانده بود زير خاک
هر آنچه خفته بود زير برف
جوان و شسته‌رُفته آشکار می شود

به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب می شود
دهان دره‌ها پر از سرود چشمه‌سار می شود

نسيم هرزه‌ پو
به روی لاله‌های کوه
کنار لانه‌های کبک
فراز خارهای هفت‌رنگ
نفس‌زنان و خسته می رسد
غريق موج کشتزار می شود

در آسمان
گروه گله‌های ابر
ز هر کنار می رسد
به هر کرانه می دود
به روی جلگه‌ها غبار می شود

در اين بهار...آه
چه يادها
چه حرف‌های ناتمام
دل پُرآرزو
چو شاخ پُرشکوفه باردار می شود

نگار من
اميد نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببين چگونه از گلی
خزان ما بهار می شود.

سياوش کسرائی