خرداد ۰۸، ۱۳۹۲

تا بنگرم به انسان در مسند خدا



پايان گرفت دوری و اينک من
با نام مهر
لب بسخن باز میکنم
از دوست داشتن
آغاز میکنم

انگار آسمان و زمين جفت می‌‌شوند
انگار میبرندم تا سقف آسمان
انگار می‌‌کشندم براه کهکشان

در دشتهای سبز فلک چشم آفتاب
گرديده رهنما
در قصر نيلگون
فانوس ماهتاب
افکنده شعله‌ها

با بالهای عشق
پرواز میکنم
بامن ستارگان همه پرواز می‌کنند
دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش میگشایم
دوشيزگان ابر بمن ناز می‌کنند

پرواز میکنم
در سينه می‌کشم همه آبی آسمان
میایدم بگوش نوای فرشتگان
انسان مسيح تازه
انسان اميد پاک
در بارگاه مهر
اينک خدای خاک
در سجده می‌‌شوند بهرسو ستارگان

پر می‌‌کشم ز دامن شط شرابها
میبينم آنچه بوده برؤيا و خوابها

سرمست از نياز چو پروانه بهار
سرمی‌کشم بهر ستاره و پامی نهم برآن
تا شيره‌‌ای بپرورم از جستجوی خويش
تا ميوه‌‌‌ای بياورم از باغ اختران

چشم خدای بينم
بيدار می‌‌شود
دست گره گشايم درکار می‌شود
پامی‌‌نهم بتخت
سرمی‌‌دهم صدا
وا‌می‌‌کنم دريچه جام جهان نما
تا بنگرم به انسان
در مسند خدا

اينست عاشقان که من امشب
دروازه‌‌های رو بسحر باز می‌‌کنم
اينست عاشقان که من امروز
از دوست داشتن
آغاز می‌‌کنم.

سياوش کسرايی