فروردین ۱۹، ۱۳۹۲

آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن


سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوونهِ  

تنها 
دل تنگ

منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را 

مدران
مکن ای خسته در این بغض درنگ
دل دیوونهِ  

تنها 
دل تنگ

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آن که می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلازارترین شد 

چه دلازارترین

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت این گونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوونهِ  

تنها 
دل تنگ

ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سر افراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوونهِ  

تنها 
دل تنگ.

فریدون مشیری