با توام!
هی برادرِ نادانِ آب و علف
خبرچینِ خستهی بیخبر
بیخود از منِ بیچراغ ... چه میپرسی
که از پروانههای غمگینِ پاییزی چه خبر؟
تو فکر میکنی
من آنقدر سادهی این وقت ناخوشم
که میآیم با تو از خوابهای محرمانهی دریا
سخن میگویم؟
زحمتِ بیجهت چرا؟!
نمیخواهد مراقبِ مدادِ شکستهی من باشی،
منِ بیچراغ
اینجا ... چراغی به راهِ آیینه گرفتهام
که بعدها بلکه خورشیدِ خوابآلود بفهمد
من اهلِ بازیِ بیجهت
چرا
بیواژهی ستاره و دریا نبودهام.
علی صالحی
هی برادرِ نادانِ آب و علف
خبرچینِ خستهی بیخبر
بیخود از منِ بیچراغ ... چه میپرسی
که از پروانههای غمگینِ پاییزی چه خبر؟
تو فکر میکنی
من آنقدر سادهی این وقت ناخوشم
که میآیم با تو از خوابهای محرمانهی دریا
سخن میگویم؟
زحمتِ بیجهت چرا؟!
نمیخواهد مراقبِ مدادِ شکستهی من باشی،
منِ بیچراغ
اینجا ... چراغی به راهِ آیینه گرفتهام
که بعدها بلکه خورشیدِ خوابآلود بفهمد
من اهلِ بازیِ بیجهت
چرا
بیواژهی ستاره و دریا نبودهام.
علی صالحی