جمشید پادشاه پیشدادی ایران اولین کسی بود که انگشتر به دست کرد و زیور و عطر را برای زیبا ساختن زندگی آدمها خلق کرد.
جمشید ،انگشتری داشت که به برکت آن ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود، چنانچه برای او قصر و ایوان و جامها و پیکرهها میساختند .
روزی جمشید انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به حمام رفت. دیوی از این واقعه باخبر شد. فوراً خود را به صورت جمشید درآورد و انگشتر را ازکنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت جمشید رساند وبر جای او نشست و ادعا کرد که او جمشید است و مردم از او پذیرفتند ( از آنکه از جمشید فقط ظاهری می دیدند.) و چون جمشید از حمام بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت ، گفت جمشید حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند و گفتند ما عکس او را در ماه دیده ایم. و جمشید که به حکومت و ملک و دنیا اعتنایی نداشت و مردم را مهمتر از تاج و تخت شاهی می دانست ، به صحرا و کناردریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد. حافظ می گوید:
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود،چه غم دارد؟
اما دیوچون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک براو مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست جمشید افتد ،آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدینسان بگذشت، مردم آن لطف و صفای جمشیدی را دررفتار دیو ندیدند و در دل گفتند.
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای جمشید نشستن چو دیو
بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شدوجمله دل از او بگردانیدند و درکمین فرصت بودند تا او را ازتخت به زیر آورند و جمشید حقیقی رابه جای اونشانند که به گفته ی حافظ :
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از جمشیدی
و به زبان مولانا :
خلق گفتند این جمشید بیصفاست
از جم شید تا جم شید فرق هاست
و در این احوال ، جمشید همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهیای رابشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد . جمشید به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که جمشید حقیقی با انگشتر جمشیدی ، بیرون شهر است.
پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا جمشید را به تخت باز گردانند . و اینروز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز جمشید بهار است . و نحس برای کسی است که با دیو بسازد و در طلب جمشید از شهربیرون نیاید .
و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطرهای از یافتن نگین جمشید و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اصل عشق باشد که با نوروز و رستاخیزبهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی
ما همه فانی و او پا برجاست.. عشق را می گویم.. بیگمان عشق خداست..
در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید.