من عقیده دارم که انسان تغییر نمیکند ولو یکصد هزار سال از او بگذرد. یک انسان را اگر در رودخانه فرو کنید به محض اینکه لباسهای او خشک شد، همان است که بود. یک انسان را اگر گرفتار اندوه نمائید از کردههای گذشته پشیمان میشود، ولی همین که اندوه او از بین رفت، به وضع اول برمیگردد و همانطور خودخواه و بیرحم میشود.
چون شکل و رنگ بعضی از اشیا و کلمات بعضی از اقوام تغییر میکند و بعضی از اغذیه و البسه امروز متداول میشود که دیروز نبود، مردم تصور مینمایند که امروز غیر از دیروز است. ولی من میدانم که چنین نیست و در آینده هم مثل امروز و مانند دیروز کسی حقیقت را دوست نمیدارد.
من در زندگی، همه چیز داشتم، میخواستم چیزی به دست بیاورم، که لازمهٔ به دست آوردن آن این است که انسان همه چیز را از دست بدهد. من میخواستم که حقیقت حکمفرما باشد و ریا و دروغ و ظاهر سازی از بین برود و نمیدانستم که حکمفرمایی حقیقت در زندگی انسان، امری محال است و هر کس که راستگو باشد و با راستگویی زندگی کند باید همه چیز را از دست بدهد.
سینوهه