بهمن ۱۰، ۱۳۹۱

واژه ها برایت دست تکان می دهند

کاکا عباس زنت سر زا بود
اونا اومدن
اونا همینطور اومدن
با سگ پوتیناشون

ما خشخاش کاشتیم
امسال
خدا باز خوابش بُرد و
ابرا نشاشیدن

کاکا عباس زنت سر زا بود

... «امان الله»؟

سراغشو از دیوارای قلعه بگیر
که آخرین بار اونو دیدن
با دستمال سیاه به چشمی
که بوی لیلا گرفته بود

...«لیلا»؟

تموم شبای پائیز یه جائی از قلعه رو لیس می زد

کاکا عباس زنت سر زا مُرد
کدخدا کلاهشو برداشت
اونا هم دنبال یه سر زای دیگه رفتن

کاکا عباس ! خودمونیم
ولی
«بچه ات خیلی شبیه اوناست»

 الیاس علوی