آذر ۳۰، ۱۳۹۱

شبِ چله شاد و فرخنده باد


زمستان سنبل مرگ و میراییِ طبیعت است و با تیغِ سرما و بلعیدن نور، تاریکی و ظلمت را بر جانِ طبیعت، فزون می کند. جدال نور با ظلمت در این فصلِ مرگبار به آنجا راه می برد که جبهه ی نور هر چه ضعیف تر و کوتاه تر می شود و شب در بلندای زمان و وسعت خود، نیشتر جهالت و تیرگی را بر جانِ بی‌رمقِ نور فرود می آورد. 


روز، بیمار، اما باردار، نطفه بهار را در بطن و جان خود می پروراند و فرسودگی شب را، به نگاهی در انتظار، نظاره گر است که عربده ی دیو سرشتِ خود را، کف بر دهان، در فضایِ ظلمت، نعره می کشد.
یلدا تقابل و نقطه عطفِ جشنِ مرگِ شب و تولدِ نور است.
پایانِ پایداری ظلمانیتِ شب و آغازگرِ اقتدارِ روز است.
جشنِ تاج گزاریِ خورشید و پادشاهی نور است
از این جهت است که ما ایرانیان، چنین شبی را به انتظار می نشینیم تا مرگِ شب و تولدِ فزونی نور را جشن بگیریم.




در شب یلدا نیاکانمان با بر افروختنِ آتش، قلب تیرگیِ ظلمت را می دریدند و به تماشایِ بر افتادن جنازه شب، با نوشیدن شرابِ ارغوانی و شکستن آجیل و خوردن انار و هندوانه و... لحظاتِ شورانگیز مرگِ اهریمنِ تیرگی و چیرگی نور را شادکامیِ مستانه می بخشیدند.
شادمانی و شادخواری و شاد خوانی و شادگویی و شاد رقصی در این شب زایش میترا و مهر یا زایش خورشید، تو دانی چه شور و شیدایی برانگیزد و چه رسوایی را در سرسرای هر خانه و کاشانه‌ای و در رخسار هر جنبنده‌ای آواز می دهد؟
و چه شیرین منظری است که در کنار خم و شراره‌های آتش بنشینیم و با شراب ارغوانی، گونه‌هایِ انارگونِ مستانِ شب را جلوه‌ای از یکرنگی و نشاطِ عاشقانه ببینیم.




آه چه می گویم و چه حالی مرا به آن سرایِ دل و جان در پرواز است؟
من گم شده در این غربتِ غریب غرب آرزویِ یلدایِ رهایی وطنم را به درازای ۳۳ سال به انتظار نشسته‌ام و با اهریمنِ شب طولانیِ فرود آمده بر جانِ جامعه‌ام با چنگ و نی و می و قلم و قدم در ستیزم تا مرگ شبِ وطن را به نظاره ی رها شدنِ نور سحر کنم.
و چه عاشقانه به زلالیِ عشقِ کبوتری که گردن فراز، معشوقِ جگرسوزش را چرخشی مستانه می زند. و در ظلام شبِ تاریک و از خود بیگانگی، نور را در شریان جانش جاری و عشق را در سرسرای هر منزلی ساری می کند.
جان می بخشد و جانان به جای جایِ جامعه، جار می زند تا عشق سپیدِ پیروزیِ نور را به تماشا بنشیند.
ما جبهه فرو رفتگانیم و با رمقِ حرکت بیمار اما تبدار و باردار بر فرسودگی شب می تازیم تا بر افتادن جنازه‌اش را در بیکران سرایِ ایران، سرزمین جاویدِ جانان به تماشایِ شورانگیزِ مستان، گریان اشکی شوق انگیز اما گل چهره‌ای خندان بنشینیم.
یلدا زایش است و تولد نور. و چه چشم نواز است که این زایش از پس اهریمن شب رخ نماید و روشنایی و امید و رعنایی را در هر بام خانه‌ای آواز دهد و شادابی و شادکامی را در رخسار و کام هر جنبنده ای، شور و شیدایی و شیرینیِ شکربار بنشاند.

چرا به شبِ اولِ زمستان، شب چله می گویند؟

شب اول زمستان را به این دلیل " شب چله " می گویند، که آغازین شبِ چله ی بزرگ و سرد است. زیرا در پندار نیاکانمان، چهل روز و چهل شبِ آغازِ زمستان را چله ی بزرگ می نامیدند که تا روزِ کشف آتش توسط هوشنگ شاه، از پادشاهانِ پیشدادی در دهم بهمن ماه ( سده ) ادامه داشت. به عبارتِ دیگر فاصله ی اول دی تا دهم بهمن ماه چهل روز و چهل شب است و این چهل روز و شبِ اول زمستان را نیاکانمان چله بزرگ می گفتند. پس از آن چله کوچک شروع میشود که بیست روز از بهمن ماه و بیست روز از اسفند ماه را شامل می شد که نسبت به چله ی بزرگ کمتر سرد است.
بد نیست بدانیم که در فرهنگ مردم عامیانه بیست روز آخر ماه بهمن به چله کوچک معروف است. یعنی بیست روز و بیست شب که روی هم چهل می شود.


از نظر نجومی در کوتاهترین روز سال، خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا قرار می گیرد و شب در بلندای وسعتِ تیرگی، میدان دار جهالت است. به باور نیاکان ما در شب چله که بلند‌ترین و تاریک‌ترین شبِ سال است، نبرد سنگینی میان نور و تاریکی در می گیرد که سر انجام به شکست تاریکی و زایش دوباره نور منتهی می گردد. بطوریکه امروز در ادبیات شعری ما این ضرب المثل برای نبردِ ظفرنمونِ نور رایج است " پایان شب سیه سپید است ".
زیرا در فردایِ این نبردِ زندگی بخشِ طبیعتِ جان، روز با دمیدن خورشیدِ روشنایی آفرین، بزرگ و بزرگتر می شود و تابش نور ایزدی افزون تر می گردد تا در تولدِ بهار به تعادل دلخواه برسد و طبیعت را نشو نمایی از بر انگیختگیِ زندگی، در مداری نوین فرا گیرد. به همین منظور است که نیاکانِ مان شب آخر پائیز را شبِ زایشِ مهر و یا زایش خورشید می نامیدند و به یمن آن جشن باشکوهی بر پا می کردند. و رسم بر این بود که پیران و پاکان نیاکانِ ما به تپه‌ای می رفتند و با لباس نو، طی مراسمی از آسمان می خواستند که آن " رهبر بزرگ " را برای رهایی آدمیان گسیل دارد. زیرا باور داشتند که نشانه شب یلدا، ستاره‌ای است که بالای کوهی بنام کوه پیروزی پدیدار خواهد شد و همراه موبد بزرگ دعایی می خواندند که هنوز قسمتی از آن در کتاب " بهمن یشت " برجای مانده است.

آن شب که سرورم زاید
نشانه‌ای از ملک آید
ستاره از آسمان ببارد
هم آنگونه که رهبرم در آید
ستاره‌اش نشان نماید





چرا به شبِ چله، شبِ یلدا می گویند؟

از نظر لغوی، یلدا واژه‌ای است سریانی که به معنای تولد و یا زاده شدن است که ابوریحان بیرونی آن را " شب زادان " ترجمه کرد ه است.
جالب است بدانیم که رومیان پس از گرویدن به دین مسیحیت تا سیصد سال، روز مشخصی را برای تولد عیسی مسیح نمی شناختند تا اینکه کلیسا، جشن تولد مهر را به عنوان زاد روز عیسی پذیرفت. دلیل اینکه امروز بابا نوئل با لباس و کلاه موبدان ظاهر می شود و همچنین برپا داشتن درخت سرو و ستاره بالای آن در ایام کریسمس همگی یادگار و یادمان و یاد آور جشن مهر و مهربانیها و مهرورزی هاست.
به عبارت دیگر روز ۲۵ دسامبر روز واقعی زاده شدن عیسی مسیح نیست، بلکه روز تولد میترا یا مهر است. تا امروز هم محققین جهان مسیحیت و غیره نتوانستند تاریخ دقیق تولد مسیح را پیدا کنند. دلیل اینکه روز تولد میترا را برای زادروز عیسی مسیح انتخاب کردند، دلیلی است تاریخی که آئین میترائیسم قبل از ظهور مسیح و حتی تا سال ۳۵۴ میلادی آئین غالب امپراتوری رم بود.
زیرا یک قرن پیش از تولد مسیح آیین تازه‌ای قدرتمندانه وارد امپراتوری پهناور رم شد و به اصطلاح فرانتس کومون میترا شناس بلژیکیِ معروف قرن نوزدهم، چون فتیله باروتی سرتاسر امپراتوری را از رود دانوب گرفته تا اقیانوس اطلس و از بریتانیا گرفته تا صحرای آفریقا درنوردید. این آیین تازه ی ایرانی، مهر ( میترا ) بود. به نوشته همین محقق گسترش این کیش ایرانی با سرعتی چنان شگفت آور انجام گرفت که حتی امروز هم درک علل آن به صورت کامل دشوار است.
میترا ایزد بزرگ آریایی، روشنایی، دادگستری، پای بندی به پیمان، دوستی و پیروزی بود. در دوران حکومت پانصدساله پارت‌ها ( اشکانیان ) آیین میترا، کیشِ برترِ این امپراتوری بود. پادشاهان متعددی از خاندان اشکانی به همین مناسبت مهرداد نام گرفتند. و در بیرون از امپراتوریِ پارت نیز شاهان مختلفی میتریدات ( نام یونانی شده مهرداد ) نامیده شدند که سرشناس‌ترین آنها میتریدات کبیر حریف قدرتمند امپراتوری رم در قرن پیش از میلاد است.
به نوشته پلوتارک آیین میترا به وسیله لژیون‌های رومی که با پارت‌ها می جنگیدند. در سال ۷۱ پیش از میلاد مسیح به امپراتوری رم آورده شد و تدریجاً از منطقه دانوب به سراسر امپراتوری، شامل ایتالیا و فرانسه و انگلستان و اسپانیا و بالکان و افریقای شمالی و خاور نزدیک امروزی گسترش یافت.امر استثنایی این بود که چندین تن از امپراتوران رم شخصاً بدین آیین گرویدند و بطوری که از طرف سه تن از آنها ( دیو کلسین، گالرین و لیسینین ) معبد با شکوهی در نزدیکی شهر وین کنونی ( اتریش ) به افتخار او با عنوان " خدای نگاهبان امپراتوری " بر پا شد. در خود شهر رم نیز، در تپه مقدس کاپیتول، پرستشگاهی برای میترا با عنوان خورشید جاودانی ساخته شد و این امری بود که تا آن وقت در امپراتوری رم سابقه نداشت.
نیروی بنیادی میترائیسم زیربنای بزرگ اخلاقی آن بود. زیرا از نظر پیروان این آیین، زندگی مبارزه دائم در راه پاکی و سازندگی بود، از طریق فضیلت‌های والای برادری، وفاداری، راستی، جوانمردی، مردانگی و میهن پرستی و همه اینها ویژگی هایی بود که جاذبه‌ای پر قدرت بر رومیان داشت.
استیلای کیش میترا در امپراتوری رم چهار قرن تمام ادامه یافت تا اینکه کنستانتین امپراتور رم آیین مسیحت را به عنوان کیش رسمی امپراتوری اعلام کرد و از آن پس مخالفت با آیین میترایی شروع شد.
اما این کیش جدید نتوانست حتی با حمایت امپراتوری بر نفوذ چهارصد ساله میترائیسم خاتمه دهد و در نهایت کوشید به جای جنگیدن با این کیش با آن به تعامل و همزیستی روی آورد. به همین منظور به جای تدوین سالروزها و سنتهای جدید کوشید همان سالروزها و سنت‌های شناخته شده و آشنای میترایی را به مسیحیت منتقل کند که معروفترین آنها تعیین روز تولد عیسی مسیح در ۲۵ دسامبر است. و این همان روزی است که از صدها سال پیش از آن به عنوان روز تولد مهر ( خورشید ) در امپراتوری رم جشن گرفته می شد.
همین سازشکاری در مورد روز مقدس مسیحیت ( یکشنبه ) صورت گرفت که قبلاً روز مقدس میترا ( مهر ) بود و به همین مناسبت روز خورشید نامیده می شد که هنوز هم عنوان روز خورشید را در زبان آلمانی و انگلیسی تحت نام " زون تاگ " و " سان دی " حفظ کرده است.
آثار بنیادی دیگری از کیش میترا در مسیحیت باقی مانده است که همه آنها نیز توسط خود پژوهشگران جهان مسیحی ارزیابی شده اند از مهمترین آنها می توان از نظریه تولد عیسی از مادری باکره یاد کرد که یادآور تولد میترا از آناهیتا باکره است. و از تولد عیسی در یک طویله که یادآور تولد میترا در یک غار است. و از رفتن مغان سه گانه به محل تولد عیسی به راهنمایی یک ستاره که یاد آور رفتن چوپان به غار زایش میترا به راهنمایی ستاره‌ای است. و از مراسم تعمید مسیح که عیناً یاد آور مراسم تعمید میترایی است. و تقسیم نان و شراب در مراسم " عشای ربانی " مسیحیت که یاد آور همین مراسم در شاگرد پذیری میترایی است و رسم آواز خوانی کلیسائی که یاد آور موسیقی‌ها و آواز‌های میترایی است و نماد علامت صلیب که به توارد در میترائیسم وجود دارد.
همچنین کلاه بلند پاپ‌ها که میتر نامیده می شود و کلاه " فریگی " که " ماریان " سمبل جمهوری فرانسه هر دو یاد آور کلاه سنتی میترا هستند.
ورمازرن برجسته‌ترین پژوهشگر معاصر میترائیسم، فهرستی از بقایای ۱۲۵ مهرابه را در خاک فرانسه کنونی و ۶۸ مهرابه را در انگلستان به دست داده است که بسیاری از کلیساهای کنونی بر فراز آنها ساخته شده اند و نتردام معروف پاریس یکی از آنها است. ( ۱ )




در شب یلدا نیاکانمان در کنار آتش گرد آمده و به ترانه خوانی و پایکوبی می پرداختند. امروز هم ایرانیان در گوشه و کنارِ پهن دشتِ بی‌کران سرایِ ایران زمین، آئین شب یلدا را به خوردن آجیلِ مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های خشک و ترِ دیگر در پرتو روشنایی شمع و یا نور چراغ، با شکوه هرچه تمامتر در سرسرایِ خانه و کاشانه‌شان مشغول می شوند، جشن می گیرند و به رقص و آواز و پایکوبی می پردازند.
در غربت غریب غرب و شرق هم، ایرانیان باورمند و عاشق به آداب و رسوم زندگی بخشِ نیاکانمان که سراسر شاد خواری و شاد خوانی و شاد رقصی و شاد گویی بوده است، با جمع شدن در هیئت یک کنسرت و یا محفلِ رقص و آواز، این شب نبرد نور با اهریمن شب را تا صبح به پایکوبی مشغول می شوند و با نوشیدن خون رگِ تاک، گونه‌ها را به رنگِ ارغوانی عاشقانه نقش می زنند. با هم این دوبیتی را که از دل بر آمده است، بخوانیم:

امشب ز شرابِ شهرِ یاران، مستم
با یار نشستم و به او، دل بستم

ای! می! تو گواه باش که من از دل و جان
از شوقِ وصالِ رخِ یار سر مستم




در پایانِ این نوشته جشن گون، شما را به یکی از روستاهای شهر " ملایر " به نام " دره میانه " می برم و مراسمی را در این شب به تماشا می نشینیم و شادی و شادخواری خودمان را با روستاهیان دیار یاران و جانان تقسیم می کنیم.
در این روستا دو سه روز پیش از شب چله به خانه تکانی و شستشوی ظرف و وسائل خانه می پردازند تا شب چله که آن را چله ی پائیز یا شب چله زری می نامند، فرا رسد. در این روز مردمان رخت‌های نو یا شسته خود را می پوشند.
نزدیک‌های غروبِ آفتاب، کدبانوی هر خانه جامی از آب چشمه پر کرده و در تاقچه ی اتاق می نهد. پس از صرف شام همه ی اهل خانه به دور کرسی که روی آن یک سینی با دو بشقاب پر از نقل‌های رنگارنگ گذاشته شده است، گرد می آیند. سپس هر یک از اهل خانه به این باور که تا سال دیگر هم چون شمع روشن بمانند، شمعی روشن کرده، درون سینی جای می دهند.
بخش بسیار زیبای مراسم، گزینش دختری است از میان دختران شوی نکرده ی روستا که پس از گزینش، زنان با کل زدن و هلهله به همراه نوازندگان محلی، این ترانه را می خوانند:

چله زری، چله زری امسال و سال دگری
اروس کیه، اروس کیه چله زری می باشد
چو ماه تابان رخش چهره پری می باشد
چشمش چو چشم آهو چه میگه تاق ابرو
دختر به نام زری ابروی او یک وری
چله زری، چله زری عزیزم ماه تابان
مبارک، مبارک شب چله مبارک




سپس چله زری را همچون اروس، رخت سپید پوشانیده بر تختی که روی پشت بام نهاده شده، می نشانند و هر خانواده به سهم خود شمعی در کنار تختی که اروس روی آن نشسته است، روشن می کنند. مردان و زنان با گرمای شمع دستان خود را گرم کرده به صورت می کشند و می خوانند:

زردی من از تو سرخی تو از من ( این نغمه در جشن چهارشنبه سوری هنگام پریدن از روی بوته‌های آتش که جلوه‌ای از شرارهای شفق گون آتش را در رخسارِ پرنده نقاشی می کند، شور و شیدایی دیگری را آواز می دهد. )
جشن با نقل پاشون بر سر چله زری ادامه می یابد، چله زری نقل هایی که روی سر و دوربرش ریحته شده است، جمع می کند و یک دانه نقل به زن و یک دانه به مرد می دهد. زن نقلش را به مردش می دهد و مرد نیز نقل را به زنش. سپس دو زن، چله زری را از روی تخت بلند می کنند، پدر چله زری در سمت جلو و برادرش در پشت سر و مادرش در سمت چپ، چله زری را رو به سوی خانه‌اش می برند و نوازندگان می نوازند و مردم پایکوبان می روند تا به خانه چله زری برسند. در خانه، پدر اناری به دست چله زری می دهد. چله زری انار را دون می کند، نخست خود چند دانه می خورد. باور چنین دارند که دختر شوی نکرده اگر یک دانه از این انار به نیت شوهر کردن بخورد، حتماً در سال آینده به خانه ی بخت خواهد رفت...
این مراسم در واقع یک جشن نور است که با رقص و پایکوبی و خواندن ترانه:

چله زری نشونه اروس کهکشونه میون گلرخونه
تاوسون او دخوره زمستون او وتوره زمستون او وروده
تا ایسیه او خو کرده چله زری دکاره پشت سرش بهاره

ادامه پیدا می کند.




همانطوریکه تاریخ باستان ایرانیان گواهی می دهد، سراسر زندگی مردم پهن دشت ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اما افسوس و صد افسوس با حمله تازیان به ایران، اعراب بیابان گردِ مهاجم، این فرهنگ غنی شاد را به ماتم و ناله و لابه و عزا تبدیل کردند. بطوریکه سکان دار این فرهنگ عزا از طایفه تازی شده، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش می کند که:

" ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! لباس نو نپوشند! بر عکس عزاداری کنند تا مجوس از بین برود!"

اما بر خلاف خواست او مردم فرهنگ دوست ایرانی، آن جشن‌ها را به کوری چشمانِ ذلت پرست و عزا خو، زنده نگاه داشتند. بویژه از جشن‌های ملی، سه جشن نوروز، مهرگان و سده، امروز هم با شکوه هر چه تمامتر در پهن دشت بی‌کران سرای ایران زمین برگزار می شود و در کنارشان جشن‌های سوری و یلدا با جلوه‌های خیره کننده چشمان در هر سرا و مکانی از ایرانیان، با شادی و شادمانی و شادخواری برگزار می شود.
( 1 ) بر گرفته از نوشته دانشمندانه استاد دکتر شجاع الدین شفا در کیهان ( چاپ لندن ) شماره ۱۰۸۷

*** همچنین برای غنا بخشیدن به این نوشته از کتاب پر بار دکتر فرهنگ مهر تحت عنوان " فلسفه زرتشت " یا " دیدی نو از دین کهن " بهره جسته ام.


منبع