آمدهام که سر نهم عشق ترا بسر برم
ور تو بگوییم که نی
نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم
خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم بدل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من بکجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من بکجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب ترا چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا بدل کشد
و آنک ز جوی حسن او
آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور
نمیخوری
پیش کسی دگر برم.
مولانا