آذر ۲۹، ۱۳۹۱

که آخری بود آخر شبان یلدا را



اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی‌شود مارا
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو بهم
بدیگران بگذاریم باغ و صحرا را
بجای سرو بلند ایستاده برلب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
بدوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان بذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند بنادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل بعشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را.

غزل سعدی




Farsi / Persian Lesson: Yalda Night (10)