آبان ۱۶، ۱۳۹۱

کوچ آریاییان، از مفاهیم من در آوردی دوران استعمار


دکتر آزاده احسانی.
چندی پیش درگیر پژوهشی دربار‌ه‌ی مساله «کوچ» یا بهتر بگویم کوچ‌های آریاییان به فلات ایران بودم، و در دمادم همین پژوهش‌ها بود که با پدیده‌ی کم‌وبیش نوینی که تازگی‌ها در میان دانشمندان هندی باب شده است، آشنا شدم. امروزه بسیارند پژوهشگران نوگرای هندی که دیگر سخنان سده‌های پیشین درباره‌ی «کوچ آریاییان»، برایشان پذیرفتنی نیست؛ و اینک به نظریه‌ی «آریاییان بومی» گرایش پیدا کرده اند. (آریاییان بومی هندوستان) آنان بر این باورند که تاریخ نگاری چند سده‌ی پیش در خاور(:شرق)، پرداخته‌ی دوران استعمار بوده و با آرمان‌های ویژه‌ی سیاسی- اقتصادی انجام یافته است، و آن تاریخ‌نگاری‌ها، امروزه دیگر مستند نیست.


در این میان، پس از پرس‌وجو از استادم «دکتر ریچارد فولتز» در بخش ایران‌شناسی دانشکده‌ی دین (religion)-دانشگاه کنکوردیای مونترال کانادا، با نوشته‌های یکی از استادان هندپژوه در دانشگاه «راتجرز» نیوجرسی، با نام «ادوین بریانت» آشنا شدم و از راه رایانامه (:ايميل) با ایشان پیوند یافته و درخواست یاری در زمینه‌ی کوچ آریاییان كردم. ایشان در پاسخ به من نوشتند: «من بیش از آن چه که در کتابم (مباحثه‌ی هندوآریایی، مدارک و نتایج بر پایه‌ی تاریخ هند) آمده است، سخن دیگری ندارم؛ و دیگر از دست سیاسی بازی‌های باختری ها (:غربی‌ها) در مساله‌ی «کوچ آریاییان» خسته شده‌ام. بنابراین چنانچه شما در پژوهش‌هایتان در این زمینه به جایی رسیدید، مرا هم باخبر کنید!». و همین «سیاسی بازی»هاست که هنوز هم پس از گذشت سده‌ها و پس از خالی شدن ظاهری باختر آسيا (:خاورمیانه) و شبه قاره‌ی هند از استعمارگران اروپایی، همچنان دنباله دارد. همین سیاسی بازی هاست که یک دانشمند و هندشناس آمریکاییِ به دور از شیله پیله‌های سیاسی را نیز خسته و وامانده، وادار به کناره گیری می کند، تا برود و از دور تماشاگر دغل‌بازی‌های خاورشناسان (:شرق شناسان) باختری (:غربی) باشد.

و اما چرا امروزه نمی‌توان دیدگاهی وارون دیدگاه باختريان درباره‌ی کوچ آریاییان ارایه داد؟!
زیرا كه شاید دیدگاه «آریاییان بومی»، رفته‌رفته و دوباره بتواند خودباوریِ از دست رفته‌ی مردمان فلات ایران و هندیان را - هرچند پس از گذشت سالیان دراز و با کوشش فرهنگی فراوان- بازگرداند. از این‌رو، خاورشناسان باختری، تاریخ‌ها را آن‌گونه نوشته‌اند که، باشندگان امروز فلات ایران و شبه قاره‌ی هند، گذشته‌ی تاریخی و فرهنگی سرزمینشان را از آنِ خود ندانند؛ بلکه آن را، از آنِ مردمان بیگانه‌ای بدانند که شاید در زمان‌های دور در این سرزمین می‌زیسته‌اند و پس از چندی نیز، نسل آن مردمان بافرهنگِ پیشین، به دست همین آریاییان مهاجم و مهاجر (باشندگان کنونی فلات ایران و هند!) برافتاده است! بنابراین برای باختريان بهتر است تا مردم ایران چنین بپندارند که، چنان‌چه در جیرفت، سیستان، خوزستان، سیَلک، مارلیک و ... شگفتی‌های بی‌مانند تمدنی 7000 ساله همچون خط و نقشه‌های باستانی جهان و شاهکارهای معماری و سامانه‌ی پالایش (تصفیه) آب و عمل جراحی جمجمه و چشم مصنوعی و... یافت شد، این‌ها هیچ کدام برهانی برای این‌که ایرانیان به خود ببالند، نیست(!)؛ زیرا این‌ها دستاورد تمدن‌های پیش آریایی(!) بوده است، و ایرانیان نیز هیچ سهمی در آن‌ها نداشته‌اند! ولی اگر در فلان غار در اتریش، غارنگاره‌ای از انسان‌های نخستین پیدا شود؛ آن انسان نخستین، بی‌گمان نیای مستقیم مردمان امروز اروپا و مایه‌ی سربلندی ایشان به شمار آمده، و خبرش در بوق و کرنا برای جهانیان پخش می‌شود!

آری، نمایش رویارویی خاور و باختر همچنان بر پرده است. ولی دریغ و افسوس که ما مردم خاور، امروزه خودباوری خود را از دست داده‌ایم، و وامانده و سرگردان همچون مردمانی افسون شده به دنبال داستان‌های باختريان به راه افتاده‌ایم. افسون شده‌ایم و حتا پلک هم نمی‌زنیم. این‌ها در جایی است که، باختريان، خود از اسکندر گجستک مقدونی در فیلم‌ها و نوشتارهایشان چهره‌ای معنوی ساخته‌اند و پی‌درپی فیلم اسپارتاکوس و ژولیوس سزار می‌سازند. هم‌زمان هم به ما باورانده‌اند که «گذشته» به تاریخ پیوسته است و دیگر ارزشی ندارد. بنابراین شما خاوری‌ها باید ببینید که، «امروز چند مرده حلاجید؟!».
باری، باختريان به ما چنین آموخته‌اند که در کوی و برزن راه برویم و بگوییم، «داشتُم داشتُم را وِلش، دارُم دارُم را بچسب!». ولی هم زمان خود درباره‌ی «داشتُم داشتُمِ» نداشته‌شان، فیلم و مستند می‌سازند و به خورد ما می‌دهند، تا ببینیم و بیاموزیم آن چه را که آنان می‌خواهند!

و اما، برای من که در بخش ایرانشناسی دانشگاه «کنکوردیا» سرگرم آموختنم؛ از همه شگفت‌تر، شیوه‌ی برخورد دانشمندان امروز آمریکای شمالی با میراث استعمار است. امروزه وارون ما ایرانیان که سخت به میراث به اصطلاح علمیِ(!) استعمارگران اروپایی در چند سده‌ی پیش پایبندیم و همچون آیه‌های کتاب مقدس به آن می‌نگریم؛ در آمریکای شمالی، آن میراث را، «تاریخ گذشته» و «نامستند» می‌شمارند. اکنون دیگر کسی در آنجا، نوشته‌ها و پژوهش‌های ۳ سده‌ی پیش اروپاییان را دانش ناب به شمار نمی‌آورد، و همه‌ی آن پژوهش‌ها در حال پیرایش (اصلاح) و بازنگری است. حتا نمی‌توان گفت «اصلاح»، زیرا آن چه را من می‌بینم، می‌توان «از رده خارج کردنِ» پژوهش‌های علوم انسانیِ ۳ سده‌ی گذشته (دوران استعمار اروپایی) نامید.
و اما چرا امروزه آن پژوهش‌ها را «از رده خارج» می‌دانند؟! زیرا بر این باورند که هدف پژوهشگران دورانِ استعمار، علمی و پژوهشی نبوده است؛ و آنان بیشتر بر پایه‌ی جریان‌های سیاسی زمان خود و هدف‌های استعماری کشورهایشان دست به قلم برده‌اند، نه در راه آگاه‌سازی و گسترش دانش. امروزه در دانشگاه‌های آمریکای شمالی، باور بر آن است که پژوهش‌های مردان سیاستمدار اروپاییِ مسیحی و یا گاه یهودی که خود را در جایگاهی بالاتر از خاوريان و آفریقاییان و بومیان آمریکا و استرالیا می‌پنداشتند، نمی‌توانسته است راستین و صددرصد علمی بوده باشد.

و اکنون با این پیشگفتار، به شناساندن برخی کارهای پژوهشی دانشمندانی می‌پردازم که پژوهش‌های دوران استعمار را بی‌پایه می‌شمارند و برای این کار نیز برهان‌های بسیار استواری دارند. نخست به بررسی کتاب ارزشمند «سیستم‌های وحشی؛ استعمار و مطالعه‌ی تطبیقی ادیان در آفریقای جنوبی» نوشته‌ی «دیوید چیدستر» می‌پردازم. نویسنده‌ی این کتاب، هم‌اکنون استاد دانشگاه و فرنشین (رییس) دانشکده‌ی دین‌شناسی «کیپ تاون» آفریقای جنوبی، و برنده‌ی ۲ جایزه‌ی عالی علمی از «آکادمی آمریکایی ادیان» در زمینه‌ی پژوهش‌های ادیان است. کتاب «سیستم‌های وحشی»، درباره‌ی رویارویی اروپایی‌ها با آفریقاییان از سده‌ی ۱۶ تا ۲۰ میلادی است. از آنجا که این کتاب ارزشمند به پارسی برگردان نشده است، بنابراین ناچار می‌بایست بخش‌هایی از آن را برگردان کرده و در این نوشتار بیاورم، و از آنجا که بر پیشه‌ی «ترزبانی (:مترجمی)» چیره نیستم، پیشاپیش از کاستی‌های پیش آمده پوزش می‌خواهم.

«چیدستر» در پیشگفتار کتابش می‌گوید، «در درازای سده‌های ۱۶ و ۱۷ (میلادی)، سفرنامه‌ها (گزارش دیدار اروپاییان از آفریقا) بیشتر با گزارش‌هایی درباره‌ی «نبود دین» و دیگر ویژگی‌های انسانی در میان بومیان آفریقا همراه بود(!) ... در بسیاری موارد، آشکارا از آفریقاییان به‌عنوان مردمانی عجیب و ناشناخته یاد شده است. زیرا بنا بر این بود که نشان داده شود، آفریقاییان همچون جانوران وحشی و به دور از ویژگی‌های انسانی‌اند. از این‌رو، چنین انگاشته می‌شد، آفریقاییانی که در برابر اروپاییان، جانور درنده به‌شمار می‌آیند و دین هم ندارند(!)، بنابراین نمی‌توانند حقوق انسانی هم داشته باشند. همچنین نمی‌توانند «حق مالکیت» سرزمینی که در آن زندگی می‌کنند را از آنِ خود بدانند.» (چیدستر، ۱۹۹۶، برگ ۱۴)
شاید در نگاه نخست، برای خواننده‌ی ایرانی روشن نباشد که جانور شمردن آفریقاییان، چه سودی برای اروپاییان داشته است(؟!). اما همان‌گونه که «چیدستر» آشکارا می‌گوید، برهان جانور شمردن آفریقاییان از سوی اروپاییان، این بوده است، «جانور درنده‌ای که ویژگی‌های انسانی ندارد، حق مالکیت هم ندارد. بنابراین انسان متمدن اروپایی می‌تواند مالک زمین‌های او شود».

آری، این است بنیاد دانش مردم‌شناسی اروپاییان در آفریقا(!). پژوهشگران اروپایی بر پایه‌ی همین بنیان پوچ، نوشتند که آفریقاییان زبان ندارند و مانند جانوران، صداهایی نامفهوم از خودشان در می‌آورند، همچنین دین و سامانه‌ی سیاسی هم ندارند؛ و بدین‌گونه بود که دانش مردم‌شناسی و دین‌شناسی درباره‌ی آفریقا پدید آمد! آیا گمان می‌کنید پژوهش‌هایی که با هدف اشغال سرزمین آفریقاییان، درباره‌ی ایشان انجام شده، علمی و پذیرفتنی است؟ آیا می‌توان دانشمندان استعمار را که در خدمت دولت‌هایشان برای هموارسازی راه استعمار می‌کوشیدند، نیکومنش و راست گفتار شمرد؟ علوم انسانیِ امروز در آمریکای شمالی، به این پرسش چنین پاسخ می‌دهد، «نه». زیرا آن پژوهش‌ها با آرمان‌هایی انجام گرفته‌اند که امروزه پشت پرده‌ی اهریمنی‌شان بر ما آشکار است. برای اروپاییان در دوره‌ی استعمار (که هنوز هم دنباله دارد!)، «دین» یکی از بزرگ‌ترین سنجه (:معیار)های تمدن به شمار می‌آمد. هرگاه مردمی «دین» می‌داشتند (برابر آن چه اروپایی‌ها تعریف می‌کردند)، متمدن بودند. وگرنه جانور و وحشی به‌شمار می‌آمدند. شگفت اینجاست که به گفته‌ی «چیدستر»، مردمان «هوتنتت»، «خوسا» و «زولو» (قبیله‌های آفریقای جنوبی)، تا هنگامی که در برابر اروپاییان ایستادگی می‌کردند، در گزارش‌های دانشمندان اروپایی، بی‌دین و وحشی به‌شمار می‌آمدند. ولی همین که نیرویشان درهم می‌شکست و دربند اروپاییان می‌شدند، نرم نرم از سوی اروپاییان، نشانه‌های یک دین ویژه‌ی بومی در میانشان گزارش می‌شد! (یعنی افتخارِ داشتنِ اندکی از تمدن انسانی را پیدا می‌کردند) برای نمونه، در گزارش‌های نیمه‌ی نخست سده‌ی ۱۹ (میلادی)، مردم «خوسا»، بی‌دین (بی‌تمدن!) گزارش شده‌اند. زیرا تا آن زمان هنوز با اروپاییان می‌جنگیدند. ولی با فرو ریختن نیروی آنان (خوسا) در سال ۱۸۵۷ و از دست دادن هویتشان، ناگهان دانشمندان اروپایی، پدیده‌ی «دین (تمدن!)» را در میان قوم «خوسا» گزارش كردند! (چیدستر، ۱۹۹۶، برگ‌های ۲۳-۲۴)

درست است که به کار بردن چنین ترفندهای ناپاکی برای بسیاری از ما باورکردنی نیست؛ ولی باید بدانیم که، این است «دانش اروپایی» در دوران استعمار (و نیز امروز)! اگر ملتی (مستعمره) سرکش باشد، از دید غربیان، بی‌تمدن و وحشی است. ولی اگر تسلیم شود، آنگاه افتخار این را می‌یابد که مردم‌شناسان و باستان‌شناسان اروپایی، نرم نرم جرقه‌هایی از تمدن را در فرهنگش گزارش کنند! ولی همان جرقه‌های تمدن نیز نباید آن اندازه نیرومند باشد که ملت مستعمره بخواهد زمانی به پشتوانه‌ی آن‌ها، سر بلند کند. نمی‌بایست آن اندازه باشد که ملت مستعمره با پشتیبانی آن بتواند خودباوری‌اش را بازیافته و به‌پا خیزد. پس همواره باید یک «سوپاپ اطمینان» داشت. در زمینه‌ی تمدن‌های فلات ایران و سرزمین هند، این سوپاپ اطمینان، همان داستان «کوچ!» است. بدین‌گونه که، دانشمند غربی به باشندگان فلات ایران می‌گوید، «درست است که روزی در سرزمین شما تمدن درخشانی بوده است، ولی این هیچ پیوندی با شما ندارد و شما هیچ سهمی در آن ندارید. زیرا ما برایتان پژوهش کرده، و تمدن‌های گذشته‌ی سرزمین‌تان را یافته‌ایم؛ و به شما می‌گوییم که، شما هیچ نقشی در پدید آمدن و پاگیری آن‌ها نداشته‌اید(!). چون شما به همین تازگی‌ها (در سنجش تاریخی) و در آغاز هزاره‌ی دوم پیش از میلاد(!) بوده که به این سرزمین (ایران) آمده، و آن تمدن‌ها و مردمانش را نیز سوزانده و نابود کرده‌اید!».

«جرالد جیمز لارسون» از دیگر دانشمندان روزگار ماست که مخالف پژوهش‌ها، نوشته‌ها و روش پژوهش پژوهشگران هنگامه‌ی استعمار به‌شمار می‌آید. «لارسون» در مقاله‌اش با نام «تمایز تاریخیِ خودی و غیرخودی» می‌گوید، «... از نقطه نظر احاطه‌ی اروپاییان بر فرهنگ‌های آسیا، آفریقا و آمریکا از نیمه‌ی سده‌ی ۱۸ (میلادی)، اندیشمندان غیراروپایی آغاز به جذب مقوله‌ها و مفاهیم اروپایی و سیستم‌های دسته‌بندی و طبقه‌بندی علمی اروپاییان كردند، و از آن گذشته، مردمان آسیا، آفریقا و آمریکا از نیمه‌ی سده ۱۸ سنت‌های بومی خود را بر پایه‌ی همان مقوله‌ها و مفاهیم و دسته‌بندی‌ها بازسازی کردند.» (لارسون، ۱۹۸۹، برگه‌ی۱۰)
آن‌گونه که «لارسون» می‌گوید؛ ما خاوريان از نیمه‌ی سده ۱۸ میلادی، فرهنگ و تاریخ خود را زیر رخنه‌ی باختر (شاید حتا به‌گونه‌ای ناخودآگاه) و در چارچوب مفاهیم اروپایی بازسازی کرده‌ایم. اکنون هم پس از گذشت نزدیک به ۳ سده، حتا به ذهن‌مان هم نمی‌رسد که پدران و مادران‌مان زیر فشار استعمار، این مفاهیم ناآشنا و نادرست را پذیرفته و وارد سامانه‌ی علمی- پژوهشی کشورمان کرده‌اند. مفاهیمی که امروزه پس از ۳ سده، چنان در نهادمان ریشه دوانیده‌اند که دست کشیدن از آن‌ها برایمان بسیار دشوار شده است؛ و حتا یک آن هم گمان نمی‌کنیم که شاید این‌ها همان مفاهیم «من در آوردیِ» دوران استعمار باشند. داستان‌ها و افسانه‌های ساختگی و دروغینی چون «کوچ آریاییان» ...!

«دایا کریشنا» فیلسوف هندی، در مقاله‌ی «فلسفه‌ی تطبیقی چیست و چه باید باشد» می‌گوید: «در پژوهش‌های علمی اروپاییان، یک «ما» هست که «برتر» است، و یک «دیگری» هم هست که مورد پژوهش است؛ و همه‌ی جوامع و فرهنگ‌ها از ديد این «ما (اروپاییان)» که برتر است(!)، بررسی و داوری می‌شوند. ریشه‌های برتری، معمولا در نیروی سیاسی و اقتصادی جامعه‌ای قرار دارد که دیگران را مورد مطالعه قرار می‌دهد.» (کریشنا، ۱۹۸۹، برگ ۷۲)
«کریشنا» این گفتار را درباره‌ی دیدگاه اروپاییان نسبت به دانش فلسفه در هندوستان آورده است. در این‌باره که، چگونه اروپاییانی که توانایی دریافت مفاهیم دینی و فلسفی هندیان را نداشتند، ولی بر پایه‌ی نیروی سیاسی و اقتصادی خود، سنت‌های فلسفی هندیان را دسته‌بندی، برگردان و تفسیر کرده(!)، و این مفاهیم را دوباره به خورد خود هندیان داده‌اند! آری، نیروی سیاسی- اقتصادی در دوران استعمار، دانش و مفاهیم نورس و ناپخته‌ای را برساخت و به خورد خاوريان داد. اگر بخواهم از این نمونه‌ها به شما نشان دهم، دستِ‌کم می‌توانم از ۲۰ دانشمند باختری گستره‌ی علوم انسانی، دیدگاه‌هایی بر رد پژوهش‌های پژوهشگران دوران استعمار بیاورم. ولی از آنجا که نمی‌خواهم سخن بیش از این به درازا بکشد، تنها فهرستی از نوشته‌های این دانشمندان را در پیوست این نوشتار گذاشته‌ام تا دوستان بتوانند خود به پژوهش بیشتر در این زمینه بپردازند.

در پایان، بار دیگر بر این نکته پافشاری می‌کنم که سخن نگارنده، تنها و تنها پیرامون افسانه‌ی ساختگی «کوچ آریاییان به فلات ایران!» نیست، بلکه سخن فراتر از این‌هاست. سخن بر سر همه‌ی مفاهیم پدید آمده در دوران استعمار است. زیرا امروزه به جای آن که ما خاوريان بیاییم و خودمان در این زمینه‌ها پژوهش کرده و پیشرو باشیم، و با بدگمانی به پژوهش‌های دوران استعمار بنگریم؛ بدبختانه سخت بدان داستان‌های «تاریخ گذشته» دل بسته و پایبندشان شده‌ایم. ولی اینک این خود باختريانند که در جایگاه باطل کردنِ پژوهش‌هایِ دوران استعمار برآمده‌اند. امروزه باختري‌ها می‌دانند که پژوهش‌های آنان در آن زمان، بر پایه‌ی سودجویی‌های سیاسی و اقتصادی انجام شده است. ولی شگفتا که ما، همچنان سخت به میراث نیاکان استعمارگر آنان وفاداریم!

یاری‌نامه (:منابع) و کتابشناسی:
کتاب‌ها و مقاله‌های بخش منابع و کتاب‌شناسی، بیشتر در پیوند با مساله‌ی پژوهش‌های باختريان در دوران استعمار است. به همین‌روی، خوانندگان گرامی در میان کتاب‌های پیشنهادی، کتاب‌هایی در پیوند با فلسفه، مردم‌شناسی، ادیان و ... می بینند، که تنها درباره‌ی داستان ساختگی «کوچ آریاییان» نیستند، بلکه درباره‌ی موضوع بسیار فراگیرتر خاورشناسی در دوران استعمار است. این ياری نامه ها بدین روی برگزیده شده‌اند که بی‌اعتبار بودن پژوهش‌های اروپاییان در زمینه‌های گوناگون علوم انسانی در سده‌های استعمار را گوشزد می‌نمایند.

-The Indo-Aryan Controversy: Evidence and inference in Indian History. (Richmond, UK: Routledge, 2005), pp. 522+xi. Edited by Edwin F. Bryant and Laurie L. Patton.
-The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate. (New York: Oxford University Press, 2001) pp. 379 + xi, Edwin Bryant.
-Savage systems: colonialism and comparative religionin Southern Africa, David Chidester, The University press of Virginia, 1996.
-Interpreting across Boundaries, “The age-old distinction between the same and the other” , Gerald Larson, Larson and Deutsch, ads. Delhi: Motilal Banarsidass, 1989.
-Interpreting across Boundaries, “Comparative Philosophy: What it is and what it ought to be” Daya Krishna, Larson and Deutsch, ads. Delhi: Motilal Banarsidass, 1989.
-Interpreting across Boundaries, “The Analogy of Meaning and the tasks of Comparative Philosophy” , Ninian Smart, Larson and Deutsch, ads. Delhi: Motilal Banarsidass, 1989.
-Perspectives on method and theory in the study of religion, “Beyond a god’s eyeview: Alternative perspectives in the sudy of Religion,” Morney Joy, Greetz and McCutcheon, eds. Leiden, Brill, 2005.
-The colonizer and the colonized, Albert Memmi, Beacon Press, 1965.
-The myth of the lazy native, Syed Hussein Alatas, A Study of the Image of the Malays, Filipinos and Javanese from the 16th to the 20th Century and Its Function in the Ideology of Colonial Capitalism, London: Frank Cass, 1977.
-Anthropology & the colonial encounter, Talal Asad, ed. Ithaca Press, 1973
-The Politics of Truth: Essays in Critical Anthropology,Gerald Berreman, New Delhi, South Asian Publishers,1981.
-The gold regions of South Eastern Africa, Thomas, Baines, London: Edward Stanford; Cape Town: J.W.C. Mackay, 1877.