از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پراز غمرا
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه های حسرت و ماتم را
پاييز ای مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داری
جز برگهای مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتی بجهان داری
جز غم چه ميدهد بدل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت
جز سردی و ملال چه ميبخشد
برجان دردمند من آغوشت
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده میرقصد
در پرده های مبهم پندارم
پاييز ای سرود خيال انگيز
پاييز ای ترانه محنتبار
پاييز ای تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار.
شعر پاییز از افتخار شعر معاصر ایران، فروغ فرخزاد
بر بسته ام دو چشم پراز غمرا
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه های حسرت و ماتم را
پاييز ای مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داری
جز برگهای مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتی بجهان داری
جز غم چه ميدهد بدل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت
جز سردی و ملال چه ميبخشد
برجان دردمند من آغوشت
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده میرقصد
در پرده های مبهم پندارم
پاييز ای سرود خيال انگيز
پاييز ای ترانه محنتبار
پاييز ای تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار.
شعر پاییز از افتخار شعر معاصر ایران، فروغ فرخزاد