میرزاده عشقی |
خـــــاك وطن كه رفت ، چه خاكی به سر كنم ؟
آوخ ، كــلاه نیست وطـــــن ، گـــــــر كه از سرم
برداشتند فــــكـــر كــــــلاهی دگــــــــر كــــــنم
مــــرد آن بود كه این كلهش ، برسر است و من
نـــــــــــامـــردم ار كه بیكله ، آنی به سر كنم
مــــن آن نیـــــــم كــــــــه یكسره تدبیر مملكت
تسلیــــــــم هـــــــرزه گـــــــــرد قضا و قدر كنــم
زیــــــــر و زبر اگــــــــر نكنـــــــی خــاك خصم را
وی چــــــــــرخ زیــــــــــر و روی تو زیر و زبر كنم
جــــــــاییست آروزی مـــن ، ار من به آن رسم
از روی نعـــــــــش لشكـــــــــر دشمـن گذر كنم
هــــــــــر آنچـــــه میكنی بكنای دشمن قوی
مـــــــــن نیز اگــــــــر قــــوی شدم از تو بتر كنم
مـــــن آن نیـــــم بــــه مرگ طبیعی شوم هلاک
وین كـــــــاسه خون به بستر راحت هدر كنم
معشـــــوق عشقیای وطنای عشق پاك من
ای آن كـــــــه ذكـــر عشق تو شام و سحر كنم
عشقت نه سرسری ست كه از سر به در شود
مهـــــرت نـــــــه عارضی ست كه جای دگر كنم
عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم
بـــــــــا شیر انـــــــدرون شد و با جان به در كنم
سید محمدرضا مشهور به میرزاده عشقی شاعر ، روزنامهنگار و و مدیر روزنامه قرن بیستم در تاریخ ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ در همدان به دنیا آمد .وی در آموزشگاههای الفت و آلیانس ادبیات فارسی و زبان فرانسه خواند و مدتی در تجارت خانه یک بازرگان فرانسوی به عنوان مترجم کار کرد. در ۱۵ سالگی به اصفهان و سپس به تهران آمد و در جریان جنگ جهانی اول به ترکیه رفت و چند سالی در استانبول ماندگار شد.عشقی اپرای رستاخیز شهریاران ایران را در این شهر نوشت.گویا هنگامی که به ترکیه می آمد،با عبور از بغداد و موصل و مشاهده ویرانه کاخ مدائن(که چند قرن قبل تر از او خاقانی را هم متأثر کرده بود تا شاهکار ایوان مدائن را خلق کند)، تحت تأثیر قرار گرفته بود و اپرای رستاخیز شهریاران ایران محصول این تأثر بود. عشقی اپرای رستاخیز را قطرات اشكی خواند كه بر روی كاغذ به عزای مخروبههای تیسفون ریخته است. او در دارالفنون باب عالی استانبول مدتی به طور مستمع آزاد علوم اجتماعی و فلسفه خواند و چندی بعد به همدان رفت و از آنجا به تهران آمد. چیزی از ورود او به ایران نگذشته بودکه در مردادماه ۱۲۹۸ مثلث وثوق الدوله،علی اکبر خان داور و نصرت الدوله ، مقدمات یك معاهده استعماری با دولت انگلستان را فراهم کرد كه در تاریخ به معاهده ۱۹۱۹ معروف است.میرزاده عشقی در مواجهه با این رویداد منظومهای طولانی و شدیداللحن خطاب به وثوق سرود که ابیاتی از آن چنین است:
میهمانان وثوقالدوله! خونخوارند، سخت
ای خدا! با خون ما، او میهمانی میكند
ای وثوقالدوله! ایران، ملك بابایت نبود
تا كه بفروشی به آنكو زرفشانی میكند.
عشقی در شهریور همین سال مدتی به زندان افتاد و پس از آزاد شدن دست از مبارزه بر نداشت و با نوشتن مقالات و نمایش نامههای منظوم و منثور و سرودن اشعار انقلابی، اعتراض خود را به وضع سیاسی و اجتماعی موجود ادامه داد.كفن سیاه،قربانعلی كاشی یا اپرت بچه گدا و دكتر نیكوكار برخی از نمایش نامههای منظوم و منثور عشقی هستند . جمشید ناكام هم یکی دیگر از نمایش نامههای به نثر اوست که در اثر خودكشی و از دست دادن برادر ناكامش آن را نوشته و در آن سفر اشراف زادگان به فرنگستان و صرف پولهای گزاف و رفتار مضحك این نور چشمیها را مورد نقد قرار داده است.
مشهورترین کار عشقی را می توان نمایشنامه منظوم ایده آل پیرمرد دهگانی یا سه تابلو مریم دانست که به اعتقاد بسیاری و حتی خود عشقی اولین شعر نو به حساب می آید و قبل از افسانه نیما سروده شده اما دیرتر از آن منتشر شده است.این منظومه در حقیقت انتقادی به رفتاری بود که برخی از روزنامه نگاران در پیش گرفته بودند تا مردم را به زمام داری رضا شاه که آن روزها هنوز سردار سپه بود، تشویق کنند. بعد از كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹،فرج الله بهرامی وزیر جنگ وقت و مشهور به دبیر اعظم،در روزنامه شفق سرخ که با مدیریت علی دشتی در می آمد، سلسله مقالاتی تحت عنوان «ایده آل شما چیست؟» و با امضای ف برزگر مینوشت و از خوانندگان روزنامه میخواست كه به این پرسش پاسخ دهند. هدف بهرامی در نهایت این بود كه به مردم القا کند كه ایده آل هر فرد ایرانی جز این نمیتواند باشد كه از زمامداری سردار سپه رضا شاه جانبداری كند. عشقی نیز این منظومه را در فروردین ۱۳۰۳ نوشت كه در روزنامه شفق سرخ به چاپ رسید، این منظومه شامل سه پرده یا تابلو بود: تابلو اول شب مهتابی یا تولد مریم، تابلو دوم روز مرگ مریم و تابلو سوم سرگذشت پدر مریم و ایده آل او .این منظومه در حقیقت تحلیل و کنایهای نمادین و شاعرانهای از انقلاب مشروطه است. در این نمایشنامه مریم كه دختر یك مجاهد مشروطه خواه است در پی یك عشق صمیمانه مورد تجاوز قرار می گیرد و خودكشی میكند (تابلو اول و دوم)، در تابلو سوم پدر مریم سرگذشت خود را برای راوی که کسی جز میرزاده عشقی نیست . در حقیقت سرگذشت مریم و پدر مریم هم تمهیدی برای ورود به بحث اصلی و محوری منظومه است كه همان شكست انقلاب است. در پایان این منظومه عشقی می گوید:
جناب برزگر! این ایده آل دهقان است
نه ایده آل دروغ و فلان و بهمان است
زمن اگر شنوی ایده آل من، آن است
همین، مقدمه ایده آل ایران است
عشقی در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۰۰ روزنامهای به نام قرن بیستم منتشر کرد.افسانه نیما برای اولین بار در این روزنامه منتشر شد. اولین شماره این روزنامه كه قرار بود به صورت هفتگی چاپ شود ،در شانزده صفحه با قطع وزیری به چاپ رسید.این روزنامه در سه دوره منتشر شد زیرا به دلیل انتقادهای تندی که در مقالات و اشعار عشقی بود، هر بار مدت زمان کوتاهی پس از انتشار از سوی هیأت حاكمه توقیف می شد. قرن بیستم اولین بار بعد از چاپ چهار شماره توقیف شد. در دوره دوم، انتشار این روزنامه كه در حقیقت به جای روزنامه توقیف شده سیاست چاپ میشد، بعد از ۱۸ شماره متوقف شد.در مرحله سوم تنها یک شماره از این روزنامه در هشت صفحه به قطع كوچك در تاریخ هفتم تیر ماه ۱۳۰۳ منتشر شد و در آن مقالهها و شعرهایی به نام آرم جمهوری، جمهوری سوار، مظهر جمهوری و نوچه جمهوری به چاپ رسید که باعث شد تا حکومت علاوه بر توقیف روزنامه عشقی کار خود او را هم یک سره کند.ا
صبح روز پنج شنبه دوازدهم تیرماه ۱۳۰۳ عشقی در خانه بود.او در آن روزها مستأجر منزلی در سه راه سپهسالار كوچه قطب الدوله، جنب دروازه دولت بود و در آن خانه با پسرعموی خود و یك كلفت پیر زندگی میكرد.آن صبح داشت لب حوض دستهایش را میشست. پسر عموی او آن روز خانه نبود. کلفت خانه هم برای خرید بیرون رفته و در خانه را باز گذاشته بود. در حیاط باز شد و سه نفر بدون اجازه وارد خانه عشقی شدند.عشقی از آنها پرسید که چه کار دارند؟ آنها جواب دادند که شب گذشته، شکایتی از سردار اکرم همدانی به منزل او دادهاند که عشقی آن را به چاپ برساند و اکنون برای گرفتن جواب عریضه آمدهاند.
عشقی خندان تعارف کرد ومی خواست برای پذیرایی آنها را به اتاق ببرد ودر حالی که با یکی از آنان جلوتر می رفت و صحبت می کرد، یکی از دو نفر، از عقب تیری به سوی او خالی کرد. وبی درنگ هر سه نفر فرار کردند.عشقی فریاد کشید وخود را به کوچه رسانید. در آنجا از شدت درد به جوی آب افتاد. همسایهها به صدای تیر وفریاد عشقی جوان، سراسیمه از خانه بیرون ریختند و «محمد هرسینی» قاتل را دستگیر نمودند. اسم قاتل «ابوالقاسم» و از مهاجرین قفقاز بود. عشقی را که به شدت مجروح شده بود بلافاصله به مریضخانه نظمیه منتقل کردند اما مداوا نتیجهای نداد و عشقی در مریضخانه جان سپرد و جسد او را به منزل منتقل كردند.پیکر عشقی روز بعد از مسجد سپهسالار تشییع شد و بدن بیجان او را در ابن بابویه به خاک سپردند؛ در حالی که سی و یک سال بیشتر نداشت و مدتی قبل به رحیم زاده صفوی گفته بود که خواب دیده است که خواهد مرد: خواب دیدم که در قلمستان زرگنده مشغول گردش هستم ...در حین گردش دختری فرنگی مثل آن که با من سابقه آشنایی داشت نزدیک آمده بنای گله گزاری وبالاخره تشدد وتغیر را گذاشت و با طپانچهای که در دست داشت شش گلوله به طرف من خالی نمود. براثر صدای تیرها افراد پلیس ریختند و مرا دستگیر کرده در درشکه نشاندند که به نظمیه ببرند. در بین راه من هر چه فریاد میکردم که آخر مرا کجا میبرید شما باید ضارب را دستگیر کنید نه مرا، به حرفم گوش نمیدادند تا مرا به نظمیه بردند ودر آنجا مرا به اتاقی شبیه زیر زمین کشانیده حبس کردند. آن اتاق فقط یک روزنه داشت که از آن روشنایی به درون میتابید. من با حال وحشتی که داشتم چشم را به آن روزنه دوخته بودم ناگهان دیدم شروع به خاک ریزی شد و تدریجاً آن روزنه گرفته شد و من احساس کردم که آنجا قبر من است ...وقتی ملک الشعرای بهار با رحیم زاده صفوی به بیمارستان نظمیه می آیند و با پیکر بیجان عشقی رو به رو می شوند، بهار رو به رحیم زاده که داشته گریه می کرده می کند و می گوید:صفوی،خواب عشقی تعبیر شد.
مهرداد نصرتی