به روایت : زنده یاد عمران صلاحی
۱
یک روز جلو دانشگاه ، دکتر رضا براهنی را دیدم .
گفت : یک نفر آمد زیر گوشم گفت : « معین » ششصد تومن !
خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم . فرهنگ شش جلدی معین ، هر جلدش می شد صد تومن ! به طرف گفتم می خواهم . با هم وارد پاساژی شدیم . در گوشهای دور از چشم ، نوار کاست معین خواننده را از جیبش در آورد و یواشکی به من داد !!
۲
مفتون امینی می گفت : روزی با غلامحسین نصیری پور به کوهنوردی رفته بودم . بین راه نصیری پور مرتب مرا " استاد " خطاب می کرد . من هم سینه را جلو می دادم و خودم را می گرفتم .
به اولین قهوه خانه که رسیدیم ، دیدم دوستمان به قهوه چی هم " استاد" می گوید . معلوم شد " استاد " تکیه کلام اوست !
۳
یک نفر برای صرفه جویی در کلمات ، نام سه نویسنده را این طوری با هم ترکیب کرده بود :
جلال آل احمد محمود دولت آبادی !
خواننده : مرده شور ترکیبت را ببرد !
۴
خسرو شاهانی در خانه بستری بود . آخرین روزهای عمرش به دیدناش رفتم . خیلی خوشحال شد و گفت :
بیماری من چون سبب پرسش او شد
می میرم از این غم که چرا بهترم امروز !
۵
احمدرضا احمدی می گفت : این روزها ، کتابهای شعر فروش خوبی ندارد . این دفعه می خواهم از " علی دایی " یا " هدیه تهرانی" خواهش کنم برای کتابهایم مقدمه بنویسند !
۶
از محمد علی سپانلو پرسیدند: زمانی داستان هم می نوشتی، چرا دیگر داستان نمی نویسی؟
گفت: من اگر ۱۵ صفحه شعر بنویسم ، می گویند یک شعر بلند نوشتهام ، اما اگر ۱۵ صفحه داستان بنویسم ، می گویند یک داستان کوتاه نوشتهای !
۷
شمس لنگرودی می گفت : داشتیم برای خودمان شعرمان را می گفتیم که " ساختار گرایی " مد شد . مدتها زحمت کشیدیم و ساختار گرایی کردیم . این دفعه گفتند در شعر باید " ساختار شکنی " کرد !
۸
یک شب در انجمن ادبی صائب ، استاد عباس فرات به من گفت : کجا داری می روی ؟
گفتم : استاد ، من همین جا ایستادهام و جایی نمی روم .
استاد اشارهای به قد بلند من کرد و گفت : داری به آسمان می روی و خودت خبر نداری ؟!
۱
یک روز جلو دانشگاه ، دکتر رضا براهنی را دیدم .
گفت : یک نفر آمد زیر گوشم گفت : « معین » ششصد تومن !
خیلی خوشحال شدم و تعجب کردم . فرهنگ شش جلدی معین ، هر جلدش می شد صد تومن ! به طرف گفتم می خواهم . با هم وارد پاساژی شدیم . در گوشهای دور از چشم ، نوار کاست معین خواننده را از جیبش در آورد و یواشکی به من داد !!
۲
مفتون امینی می گفت : روزی با غلامحسین نصیری پور به کوهنوردی رفته بودم . بین راه نصیری پور مرتب مرا " استاد " خطاب می کرد . من هم سینه را جلو می دادم و خودم را می گرفتم .
به اولین قهوه خانه که رسیدیم ، دیدم دوستمان به قهوه چی هم " استاد" می گوید . معلوم شد " استاد " تکیه کلام اوست !
۳
یک نفر برای صرفه جویی در کلمات ، نام سه نویسنده را این طوری با هم ترکیب کرده بود :
جلال آل احمد محمود دولت آبادی !
خواننده : مرده شور ترکیبت را ببرد !
۴
خسرو شاهانی در خانه بستری بود . آخرین روزهای عمرش به دیدناش رفتم . خیلی خوشحال شد و گفت :
بیماری من چون سبب پرسش او شد
می میرم از این غم که چرا بهترم امروز !
۵
احمدرضا احمدی می گفت : این روزها ، کتابهای شعر فروش خوبی ندارد . این دفعه می خواهم از " علی دایی " یا " هدیه تهرانی" خواهش کنم برای کتابهایم مقدمه بنویسند !
۶
از محمد علی سپانلو پرسیدند: زمانی داستان هم می نوشتی، چرا دیگر داستان نمی نویسی؟
گفت: من اگر ۱۵ صفحه شعر بنویسم ، می گویند یک شعر بلند نوشتهام ، اما اگر ۱۵ صفحه داستان بنویسم ، می گویند یک داستان کوتاه نوشتهای !
۷
شمس لنگرودی می گفت : داشتیم برای خودمان شعرمان را می گفتیم که " ساختار گرایی " مد شد . مدتها زحمت کشیدیم و ساختار گرایی کردیم . این دفعه گفتند در شعر باید " ساختار شکنی " کرد !
۸
یک شب در انجمن ادبی صائب ، استاد عباس فرات به من گفت : کجا داری می روی ؟
گفتم : استاد ، من همین جا ایستادهام و جایی نمی روم .
استاد اشارهای به قد بلند من کرد و گفت : داری به آسمان می روی و خودت خبر نداری ؟!