مهر ۰۱، ۱۳۹۱

گفتگو با فرید مرجایی

فرید مرجایی پژوهشگر و نویسنده مقیم آمریکا در گفتگو با خبرآنلاین از عدم تغییر سیاست امریکا در خاورمیانه می گوید و مشق زوری که دیگر در منطقه تامین کننده منافع واشنگتن نخواهد بود. وی اعتقاد دارد که پس از انقلاب های عربی ، مردم فضایی به دور از خفقان برای ابراز وجود دارند اما باید میان صدای افراطیون و نوای مسلمانان معتدل تمیز قائل شد. متن گفتگو با فرید مرجایی به شرح زیر است:


•در ابتدای بحث لطفا اندکی در خصوص ماهیت فیلم جنجالی توهین به پیامبر اسلام برای ما بگوئید؟


این فیلم بسیار آماتوری و سطحی است. به دلیل آزادی بیان موجود در غرب، برنامه های عاری از هرگونه ارزش و محتوا از جمله مجله های زرد و فیلم های سطحی جایی برای خود باز کرده و البته مشتری هایی هم دارند. به عنوان نمونه اکنون بعضی نشریه های اروپایی عکس های نیمه عریان عروس خانواده سلطنتی انگلیس را منتشر کرده که این مساله مراتب ناراحتی خانواده وی را فراهم کرده است. در خصوص تهیه کنندگان این فیلم ابتدا تصور عمومی بر این بود که یک امریکایی، اسرائیلی تبار با نام مستعار این فیلم را منتشر کرده اند. اما اکنون مشخص شده که گویا یک مصری مسیحی متعلق به قبطی ها این فیلم را تهیه و منتشر کرده است. این مرد سابقه کلاهبرداری را هم در پرونده خود داشته و یک سال را هم در حبس گذرانده است. وی هزینه فیلم را که 5 میلیون دلار اعلام شده از تعدادی مسیحی افراطی (اسلام ستیز) امریکایی دریافت کرده بود. البته تمام این اطلاعات سطحی است و گاهی اصل ماجرا پس از گذشت چند سال عیان می شود. این فیلم از دو ماه پیش روی یوتیوپ بوده اما اخیرا به دلیل فضای بحرانی کشورهایی چون مصر و لیبی، گوگل این یوتیوپ را از دسترس آن دو کشور خارج کرد.


• واکنش رسانه ها و جراید امریکا به انتشار این فیلم و تبعات پخش آن چه بود؟


رسانه های امریکایی در درجه اول وانمود کردند که به نوعی شوکه شده اند.اما اکنون که چند روز از این ماجرا می گذرد تحلیل گران را وارد داستان کرده اند و البته در تمامی این بحث ها بطور عمده یک مساله امنیتی عنوان شده است و خبری از تحلیل دقیق اجتماعی یا ارائه نظرات حرفه ای در خصوص تغییر شکل ماهوی حضور امریکا در منطقه و جهان اسلام نیست. به عنوان مثال سوالاتی که اکنون مطرح است حول محور دلیل عدم محافظت از سفارتخانه های امریکا در کشورهای مدنظر و عدم حمایت کافی دولت اوباما از جان دیپلمات ها و سفرا است. مساله اینجاست که رسانه های امریکایی در خلا نه گزارش کرده و نه مسائل را تحلیل می کنند. تمامی این رسانه ها به نوعی به سیستم قدرت در امریکا گره خورده اند. رسالت آنها نیز این است که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم به نمایندگی از سیستم قدرت برای مردم پارادایم سازی کرده و گفتمانی برای مسائل بین المللی خلق کنند. بنابراین هربحرانی که پیش می آید مساله را به عوامل خارجی بسط می دهند. مثلا در این بحران ادعا می کنند که ناراضیان و شورشیان یک اقلیت مذهبی افراطی هستند و البته محمد مرسی در جامه رئیس جمهور کشوری که سالانه یک میلیارد دلار از امریکا کمک دریافت می کند، به وظایف خود در قبال امریکا عمل نمی کند.گاهی هم تقصیر بر گردن روسیه، چین، ایران، برزیل و حتی اروپا می افتد و البته تمام این ترفندها برای این است که کسی متوجه مبانی، روند و تاریخ سیاست خارجی امریکا نشده و تلاشی برای تغییر آن نکند. از لنز رسانه های امریکایی همه چیز قابل تغییر است جز سیاست امریکا در منطقه. نگاه غالب این است که سیاست امریکا در منطقه تغییر نخواهد کرد لذا نقدپذیر هم نیست.کسانی هم که در مسیر نقد این سیاست گام برمی دارند به اندازه ای در لفافه و غیرمستقیم صحبت می کنند که مخاطب متوجه منظور نمی شود. اما در این میان، در این چند روزه استثنایی وجود داشت که برژینسکی در کانال ام اس ان بی سی تا حدی متعادل صحبت کرده و تاکید کرد که امریکا باید با هوشیاری جلوی این بحران را بگیرد و درست است که امریکا به آزادی بیان همگان معتقد است اما امروزه در خلا انتزاعی زندگی نمی کنیم و باید نسبت به حوادث حساس باشیم.

• آیا در مورادی اینچنین که ساخت یک فیلم امنیت سیاستمداران امریکای را زیر سوال می برد ، باز هم سیستم به دلیل احترام به آنچه که آزادی بیان گفته می شود، ازهرگونه برخورد قضایی با سازندگان اینچنین فیلم هایی منع شده است؟


در خصوص آزادی بیان که در امریکا از آن بطور وسیع تفسیر شده و از آن به شدت دفاع می شود؛ این قابل تحسین است. ولی از طرف دیگر، باید تاکید کنم که دولتمردان و مجریان قانون تعبیر خاص به خود را از آن دارند. در آمریکا به دلیل نظام سرمایه داری افراطی که وجود دارد اقتصاد سیاسی نیازمند بستر فرهنگی خاص خود است. در این قالب از منظر امریکایی ها، آزادی بیان قرائت خاص خود را دارد و در این تعریف هر مساله فرهنگی یک کالا است و هرفرد می تواند آن را فروخته و سود ببرد. از طرف دیگر، چند سال پیش دیوان عالی حکمی را صادر کرد که بر اساس آن در انتخابات هرشرکت بازرگانی یا بنگاه مالی خصوصی از نظر حقوقی سیاسی یک «فرد» محسوب می شود، و می تواند هرمبلغی را که مدنظر دارد خرج کند. بنابر این، از منظر آن ها پول و سرمایه چون "یک نوع بیان" است، پس محدودیتی در سرمایگزاری در انتخابات "دموکراتیک" نیست، چون "آزادی بیان" وجود دارد. این حکم از این منظر عادلانه نیست که هرکاندیدی که بیشتر خرج کند می تواند برنده شود و البته این انتخابات هم از نظر آنها سالم و "دموکراتیک" است. قرائتی که از آزادی بیان در این خصوص دادند این بود که شرکت ها و بنگاه ها را یک فرد حساب می کنند و از آنجا که در نهایت هرکاندید مبلغ بدون محدودیت را برای کمپین خود خرج می کند، پس مصداق آزادی بیان است. جالب اینجاست که در اروپا هم قرائت های مختلف از آزادی بیان وجود دارد. به عنوان نمونه یورو نیوز گزارش داد که وزیر امور خارجه فرانسه در واکنش به راهپیمایی مسلمانان در اعتراض به توهین به پیامبر اسلام در فیلمی موهن ، تاکید کرد که دولت فرانسه اجازه نمی دهد تظاهراتی برگزار شود که در آن "از متحدان فرانسه انتقاد شود"! پس تظاهرات فقط برای موافقین باید باشد؟


• تحلیل شما از واکنش دولت باراک اوباما به این حادثه چیست؟


دولت امریکا در ساخت این فیلم دستی نداشت اما پس از انتشار آن باید منصفانه بگویم که باراک اوباما در مقام رئیس جمهور و هیلاری کلینتون در مقام وزیر امور خارجه عکس العمل خوبی از خود نشان دادند. هر دو توهین به مقدسات را زشت خوانده، این فیلم و توهین به اسلام را محکوم کردند. دولت اوباما همچنین از گوگل که صاحب یوتیوب است، درخواست کرد که بکلی جلوی تکثیر این فیلم را بگیرد که البته عملی هم نشد. چون گوگل به آزادی بیان استناد کرد.

• آیا تحولات یک سال و نیم اخیر در جهان عرب بر شکل گیری اعتراض هایی تا این حد گسترده تاثیرگذار بوده است؟ تحلیل شما از رابطه امریکا با کشورهای مسلمان پس از این حوادث چیست؟

در 50 سال اخیر و به طور مشخص از کودتای 28 مرداد ایران تا به امروز ، سیاست امریکا در منطقه بحران آمیز بوده و شرایط اضطراری بوجود آورده است. در منطقه اندک اندک نارضایتی عمومی را بوجود آورده که این نارضایتی روی هم انباشت شده است. دیکتاتورهای خدمتکار امریکا در این چند دهه به بهای به دست آوردن رضایت امریکایی ها، مردم خود را تحقیر کردند و این تحقیر مادر نوعی تنفر از امریکا شد. بهار عربی ناگهان این الگو را بر هم ریخت. مردم جایی برای ابراز نارضایتی پیدا کردند و مانند بمبی بود که منفجر شد. با اینهمه صداهای مختلفی از این کشورها به گوش می رسد: صدای سلفی ها، اسلام گرایان معتدل، لیبرال ها و سکولارها. اکنون اصلی ترین رسالت غرب تفکیک این صداها است. پس از وقوع انقلاب در برخی کشورهای عربی ، امریکا و اروپا به گونه ای برخورد کردند که گویا همواره و همیشه حامی دموکراسی در خاورمیانه بوده اند. هیچ کس نمی داند که موج این تحولات منطقه را به کدام سمت می برد و بر همین اساس غربی ها تلاش می کنند به نوعی بر این موج سوار شده، مسیر دهند و جریان را به نفع خود تصرف کنند. یک مثال ملموس برای مشخص شدن مساله وجود دارد: پیش از آنکه محمد مرسی به ریاست جمهوری در مصر برسد، شورای نظامی وجود داشت. در همان بازه زمانی گروهی از آمریکایی ها در مصر بازداشت شدند. نتیجه تحقیقات این بود که افراد دستگیر شده به دو نهاد امریکایی تعلق دارند به نام های موسسه بین المللی جمهوری خواهان و دیگری هم موسسه بین المللی دموکرات ها. من به خوبی این دو نهاد را می شناسم. سازمان های خوشنامی نیستند و ظاهرا خود را ان جی او هایی نشان می دهند که به دنبال دموکراسی سازی هستند اما در حقیقت رفتارهای مداخله جویانه دارند و پارادایم سازی می کنند. این حرکت تا سالها جز برنامه های نرم سازمان سیا بود اما از زمان ریگان به بعد این مسئولیت از زمره وظایف سیا خارج شد تا نهادهای به ظاهر مستقل این حرکت را انجام دهند. دستگیری این افراد هم طبق قانون مصر بود که یک موسسه متعلق به دولت بیگانه نمی تواند در قالب ان جی او با پول خارجی فعالیت و بستر سازی کند. اما نکته جالب اینجاست که از منظر رسانه ای هیچ روزنامه و یا شبکه خبری امریکا حاضر به ارائه توضیحات در این خصوص نشد. اما سیاست های امریکا در منطقه از زمان آغاز تحولات جهان عرب به نوعی مصادره کردن نتیجه به مطلوب بوده است. امریکایی ها می دانند که در منطقه عصبانیتی است و باید آن را مهار کنند. امریکا به نظر من به حداقل دو سال بازه زمانی نیاز دارد تا پل سازی کرده و دولت های جدید را به مرحله ای برساند که با هژمونی آمریکا در منطقه به نوعی تعادل برسند. اما حوادثی که انتشار این فیلم به دنبال داشت فرصت مورد نیاز را از امریکا گرفت و تحولی زودرس بود.این داستان خارج از انتظار، بسیار زودتر از آنچه که امریکایی ها گمان می کردند به جریان التهاب داد. اما ناگفته نماند که مصر و کشورهایی از این دست به حمایت های مادی و استراتژیک امریکا نیازمند هستند و بر همین اساس اهداف امریکا در منطقه چندان رویایی نیست. درست است که بهارعربی مطالبه محور است و به دنبال عزت و کرامت فرد در جامعه است و چندان با سیاست خارجی درگیر نیست اما با گذر زمان و شکل گرفتن احزاب، اگر دولت به دنبال تامین کرامت انسانی شهروندانش باشد گرفتار تضاد این اولویت داخلی با سیاست های استعمارگونه امریکا می شود. تنها راه مبارزه با این امر ، تغییر در سیاست های هژمونیک امریکا در منطقه است که فعلا میسر بنظر نمی رسد. هفته گذشته برای نخستین بار در بسیاری از کشورهایی که بهار عربی را تجربه کرده اند و دیگر کشورهای اسلامی ، پرچم آمریکا در برابر پرچم اسرائیل سوزانده شد. در ضمن، اوباما بطور سمبلیک گفت که "کشور مصر دیگر متحد ما نیست، ولی دشمن ما هم نیست". این پرسش مطرح می شود که با این تحولات اخیر آیا از نظر ماهوی «بهار عربی» وارد مرحله جدیدی شده است. آنچه از آن با عنوان بهارعربی یاد می کنیم تمام نشده و هنوز در حال تغییر شکل دادن است. بخشی از این تغییرات قابل پیش بینی است و بخشی از آن نیز در روندی کاملا غیرقابل پیش بینی حرکت می کند. از سوی دیگر مختصات و ویژگی های هر کشور با دیگری متفاوت است.


• مصر نخستین کشوری بود که جرقه اعتراض ها در آن زده شد. چرا مصر ؟ واکنش دولت مرسی به این اتفاقات را چگونه ارزیابی می کنید؟


دولت محمد مرسی رئیس جمهوری مصر با چالش های بسیار زیادی روبه رو است.دولتی منتخب برآمده از مجرایی دموکراتیک است اما نماینده جامعه ای متکثر.فراموش نکنیم که رقیب وی در دور نهایی انتخابات مصر احمد شفیق از بازماندگان دولت حسنی مبارک بود. حضور شفیق در آخرین دور از این رقابت ها گویای تفکرات بخش قابل توجهی از مردم در مصر است و نشان می دهد که تفکرات اسلام گرایانه اخوان المسلمین هرچند از جنس معتدل آن به مذاق جمعیتی در مصر خوش نمی آید. یک بخش لیبرال با اخوان مخالف است و همزمان بخشی از سلفی های تندرو هم با میانه روی های این جریان مشکل دارند. دولت مرسی باید تعادلی میان تمام نیروهای داخلی از یک سو ، امریکا و کشورهای منطقه ای از سوی دیگر برقرار کند. اما پاسخ به این پرسش که چرا جرقه ناآرامی ها در مصر زده شد این است که شخص ثالثی هم به نام مورس صادق در امریکا ساکن است که این فیلم را در یوتیوپ خود گذاشته و سپس در مصر پخش کرد. این فیلم سپس به عربی ترجمه شده و در برنامه تلویزیونی پخش شد. انگیزه عده ای از پخش و انتشار این فیلم نشان دادن توهین به اسلام و پیامبر اکرم بود و انگیزه کثیری هم بهره برداری سیاسی از این مساله. اما این اتفاق لایه های دیگری هم دارد و آن این است که تهیه کنندگان این فیلم قبطی های مصری هستند که در بافت جمعیتی مصر قریب به 10 درصد را به خود اختصاص داده اند. این گروه به عنوان اقلیت از تحولات جاری در مصر به شدت وحشت دارند. همانطور که می دانیم سلفی های تندرو در یک جامعه متکثر توان تحمل دیگری، پلورالیسم و قدرت نمایی در سطح کلان را ندارند پس برای عرض اندام دست به تحت فشار قرار دادن اقلیت ها می زنند.در لیبی نیز در چندماه گذشته خانقاه های صوفی ها را از بین بردند. یا رفتاری که برخی افراد هنگام دستگیری قذافی با وی داشتند بسیار وحشیانه بود و این در حالی است که اینچنین رفتاری با اسیر در دین جایز نیست اما عاملان این رفتارها تربیت شده مکتب وهابیت هستند و این همان رفتاری است که طالبان هنگام پیشروی در افغانستان داشت و رهبر سابق این کشور نجیب الله را از دفتر سازمان ملل برخلاف عرف دیپلماتیک بیرون کشیده و کشتند. طالبان وهابی به مزارشریف که رسیدند شیعیان را قتل عام کرده و دیپلمات های ایرانی را برخلاف اصول بین المللی کشتند. مجسمه های تاریخی را از میان بردند. ادامه این روند هم در یازدهم سپتامبر 2001 با حمله به برج های دوقلو و کشتن هزاران انسان بیگناه همراه شد. در مقابل این رفتارهای افراطی ما چهره هایی چون سید حسن نصرالله در لبنان را داریم که در جامعه متکثری چون لبنان با چه منطق و آرامشی بحران را مدیریت می کند و البته که این مساله ریشه در رفتار متکثرگونه سید حسن دارد. سید حسن نصرالله در مواجه با پرونده توهین به پیامبر اکرم سخنرانی کرده و از مسلمانان خواست که به اعتراض های خود ادامه دهند اما از حمله به سفارتخانه ها و توسل به خشونت پرهیز کنند.


• واکنش معترضان در لیبی شکل متفاوتی به خود گرفته و به کشته شدن سفیر امریکا منتهی شد. تحلیل شما از اتفاقاتی که در بنغازی در یک هفته اخیر گذشت، چیست؟


آنچه بر لیبی در دو سال اخیر گذشت نمونه بسیار قابل تاملی است. نخست باید از اینجا آغاز کنیم که دولت نیکولا سارکوزی رئیس جمهوری سابق فرانسه در خصوص پرونده تحولات جهان عرب در تونس دچار شکست های مفتضحانه ای شده بود. رابطه عجیبی میان پاریس و رژیم فاشیستی بن علی در تونس وجود داشت و با انقلاب در تونس آنها شوکه شدند. در بعد دیگر سیاست کلان امریکا در خاورمیانه و شمال افریقا و شخص بن علی هم برهمگان مشخص است. سوالی که بسیاری از تحلیل گران در خصوص حمله به لیبی و براندازی حکومت قذافی مطرح کردند این بود که چرا قذافی؟ سرهنگ این اواخر دیگر آن چهره رادیکال ضدغرب نبود و در مسیر کنارآمدن با سیاست های واشنگتن قرار گرفته بود. حمله به لیبی زیرچتر ناتو در حقیقت زیرپاگذاشتن قطعنامه 1973 سازمان ملل بود. قطعنامه ای که برای حمایت از بی گناهان در بنغازی بود ابزاری شد برای حمله تمام عیار و ساقط کردن دولت قذافی. بنابراین شاهد بودیم که استراتژی امریکا و غرب در لیبی در حقیقت نوعی فرار به جلو بود. غرب می دانست که در لیبی چهره های افراطی چون القاعده وجود دارد اما ترجیح داد این کشور را به ابزاری برای تطهیر سیاست های پیشین خود تبدیل کند. سفیر امریکا در لیبی در بنغازی کشته شد که ساختار بسیار طایفه ای بر آن حاکم است و غرب از همین مزیت در بنغازی برای آغاز حرکت علیه قذافی استفاده کرد. در همان روزهای بحرانی رئیس اتحادیه آفریقا به غرب توصیه کرد که در لیبی تعجیل به خرج ندهند و انتقال قدرت را در لیبی به شکلی پیش ببرند که جایگزینی دموکراتیک و پلورالیستی و مناسب برای قذافی در ساختاری قدرتمند پیدا شود اما گوش امریکایی ها، انگلیس ها و فرانسوی ها بدهکار نبود که در نهایت هم شاهد اتفاقات جاری در لیبی بودیم.

• برخی تحلیل گران دولت امریکا را به یارگیری اشتباه در لیبی متهم کرده و استدلال می کنند که واشنگتن و ناتو برای رهایی از دست معمر قذافی به دامان مخالفان وی که شناخته شده نبودند، متوسل شدند. با این تحلیل موافق هستید؟

رابطه سیاست امریکا در لیبی و جریان القاعده را باید سمبلی برای سیاست کلی امریکا در منطقه بخوانیم.برای درک این مساله باید به انقلاب جمهوری اسلامی ایران در سال 1979 بازگردیم. زمانی که این انقلاب رخ داد، غربی ها آن را جریانی رادیکال در منطقه خواندند که نیت مهار عربستان و در سطح کلان تر پایان دادن به هژمونی امریکا را منطقه را دنبال می کند. در این جهت نیروی مقابل یعنی عربستان و امریکا برای مقابله با انقلاب ایران ، آنچه در این کشور اتفاق افتاده بود را نه به عنوان جریان سیاسی تحول خواه و مشخص بلکه به عنوان حرکتی که شیعیان آن را هدایت کردند، به جهان تسنن معرفی کردند. آل سعود در گوش مسلمانان منطقه خواند که ایرانی های شیعه به دنبال دفع اهل تسنن در منطقه هستند. بنابراین آنچه امرکیا و متحد مسلمانش در منطقه از انقلاب ایران بیرون آوردند نوعی تقابل میان شیعیات و اهل تسنن بود. در صورتی که ماهیت انقلاب ایران به هیچ وجه تعمیق اختلاف میان شیعیان و اهل تسنن نبود و همواره نگاهی جهانی تر از این معادلات در سر داشت. قدیم در افغانستان، آسیای مرکزی و چچنی، سنت های صوفی گری چون «دیوباندی» و «نقش بندی» حضور چشمگیری داشت، ولی تبلیغات و هجوم سلفی/وهابی از نظر چامعه شناسی منطقه را تغییر داده و بحرانی کرد. بنابراین دیدیم که در افغانستان و پاکستان روند شیعه کشی آغاز شد.اینکه چرا افغانستان به اینجا رسید و امریکا در این سالها چه استفاده ای از القاعده کرد، مساله ای قابل تامل است. آمریکایی ها برای مهاراتحاد جماهیر شوروی ، و بعد مهار نفوذ ایران، از برگ وهابی گری و سلفی گری استفاده کرد و با این حرکت معادلات منطقه را تغییر داد.


• جهان اسلام درست در آب و هوای انتخاباتی آمریکا ناآرام شد. تاثیر این حوادث بر فضای انتخاباتی امریکا چگونه است؟


علی رغم اینکه اتفاقات هفته گذشته در جهان اسلام بسیار گسترده بود اما صدمه انتخاباتی به باراک اوباما نزد.اما جریان راست به رهبری میت رامنی تلاش کردند اعتبار اوباما را در این داستان مخدوش کنند که موفق نشدند. رامنی و معاون وی در حوزه سیاست خارجی به هیچ وجه دست بالا را ندارند و علاوه بر این کاندید خطرناکی هم به حساب نمی آیند. در حقیقت رامنی نه شخصیت کاریزماتیکی دارد و نه از گفتمان سیاسی آنچنانی برخوردار است. بر همین اساس بود که رامنی در نخستین روز انتقاد بسیار تند و تیزی از اوباما کرد و این در فرهنگ سیاسی امریکا قابل قبول نیست. مردم امریکا اعتقاد دارند که هنگام مواجهه با یک خطرخارجی ، کشور باید رقابت های داخلی را به حاشیه رانده و متحد شوند. در انتخابات امریکا یک جناح طرفداران همیشگی دموکرات ها هستند و بخشی از رای دهندگان هم هواداران سنتی جمهوری خواهان . در میانه این دو رای دهندگان مستقلی وجود دارند که در هردوره از انتخابات الزامی برای رای دادن حزبی ندارند و به نوعی آرای آزاد و قابل جذب برای نامزدها به حساب می آیند. هنر هرکدام از طرفین این است که بتوانند آرای مستقل ها را به سود خود واریز کنند. به نظر نمی رسد که تعجیل رامنی به نفع وی تمام شده باشد.

• امریکا پس از کشته شدن سفیر خود در لیبی اقدام به اعزام جنگنده های بدون سرنشین به این کشور کرد. این استراتژی نظامی امریکا در جهان اسلام را چگونه تحلیل می کنید؟

مهم ترین بخش این تحولات این سوال است. امریکا در اعزام بی مورد ناو و نیرو تخصص دارد. در لیبی اتفاقی با زمینه اجتماعی رخ می دهد اما امریکا جنگنده بدون سرنشین برای مهار آن اعزام می کند. اما ریشه این موضع گیری چیست؟ دولت امریکا در نیم قرن گذشته به دلیل هژمونی که داشته ، روش شناسی پوزیتویست دارد. این بدان معناست که روشی که باید در علوم تجربی به کارگرفته شود در دینامیسم اجتماعی پیاده می کنند. این بدان معناست که امریکا در راستای کنترل منطقه به آن به عنوان یک اوبژه، شیء و پروژه نگاه می کند. به نوعی با عقل ابزاری با آنها برخورد می کند. در این راستا گمان امریکایی ها این است که برخورد فیزیکی با یک روند اجتماعی می تواند به ریشه کنی آن بینجامد. در شیلی نیز امریکا همین الگو را پیاده کرد، و علیه دولت دموکراتیک سالوادور آلنده کودتا نظامی نمود. اما آخرین پیام آلنده به مردم این بود :" اینها می توانند رهبران را از بین ببرند، روند تحولات اجتماعی را به تاخیر بیندازند، اما در نهایت نمی توانند مانع از پیش برد روند اجتماعی شوند." امریکا به جای آنکه برای حل بحران در افغانستان با همسایگان این کشور بحث و مشورت کنند و مشکلات در منطقه را که منجر به ریشه گرفتن جریان افراط در افغانستان شده را ریشه یابی کنند، یا تهدید نظامی می کنند یا تحریم اقتصادی. آخرین نوشته ساموئل هانگتینتون "جنگ تمدن ها" بود اما شهرت وی به عنوان استاد دانشگاه هاروارد به زمان جنگ ویتنام بازمی گردد. امریکا در همان زمان هم به خواست مردم این کشور توجهی نداشت و نمی پذیرفت که یک دید تمامیت خواه نمی تواند خواسته خود را به یک اجتماع متفاوت تحمیل کند. هانتیگتون در همان زمان تئوری هایی در مورد "استراتژیک هاملت ها" برای پاسیو کردن ویتنام می داد که جواب نداد.


• فکر می کنید با اتفاقی که در بنغازی لیبی رخ داد و به نوعی سفیر امریکا قربانی یارگیری غلط دولت خود شد، احتمال بازنگری واشنگتن در سیاست خود مقابل سوریه وجود دارد؟ به بیان دیگر آیا امریکا با احتیاط بیشتری با اپوزیسیون گمنام در سوریه برخورد نخواهد کرد؟

خیر. حدس من این نیست. رمزگشایی برنامه های امریکا در منطقه در یک سال و اندی گذشته خلاف این امر را اثبات می کند. امریکا می توانست با قذافی معامله دموکراتیک تر و بهتری داشته باشد اما تن به چنین فرمولی ندادند. در سوریه هم استراتژی امریکا و اسرائیل شکسته شدن محور مقاومت سوریه، ایران،حزب الله لبنان و حماس است. اولویوت غرب در سوریه براندازی حاکمیت بشار اسد است. هفته نامه نیشن سر مقاله بسیار خوبی در این مورد منتشر کرده، و گفته راه حل مسئله سوریه مزاکرات جدی با مشارکت همه نیروها است. این مقاله، علت شکست کوفی عنان را انعطاف ناپذیری آمریکا-سعودی-ترکیه دانسته. در ضمن سر مقاله نیشن، از این کشورها خواسته که با برنامه بهتری از لخضر ابراهیمی حمایت کرده و تغییری در سیاست خود نسبت به سوریه و منطقا اتخاذ کنند.


• فعالیت القاعده در سطح جهانی را چگونه می بینید؟ آیا مخالفت با سیاست های امریکا به تشدید گرایش های رادیکال در برخی مناطق منتهی شده است؟


حدس من بر این است که در کشورهایی که دولت ها در آن به نوعی مردم خود را در تعیین سرنوشت خویش دخالت ندهند، توسل به جریان افراط تنها راه برای سرخوردگان خواهد بود. علاوه بر این بحران افراط در حال سرایت به افریقا است. منطقه ساحل که دربرگیرنده کنیا، اتیوپی و سومالی است و از سوی دیگر در مالی هم ما شاهد افزایش قدرت بنیادگرایی هستیم. در نیجریه که مالک چاه های نفت است و برای امریکا هم استراتژیک به حساب می آید، جریان افراط حضور پیدا کرده است.


• واکنش رژیم صهیونیستی به انتشار این فیلم آنچنان که انتظار می رفت پر سر و صدا نبود. دلیل این سکوت چیست؟

امریکا و اسرائیل مناسبت های نانوشته ای دارند که اگر به یاد داشته باشید در جنگ امریکا و عراق، صدام به اسرائیل موشک زد اما پاسخ نظامی از سوی تل آویو داده نشد. سکوت رژیم صهیونیستی در آن زمان بر مبنای قرار پشت پرده ای با امریکا بود. در این داستان نیز امریکا از اسرائیل می خواهد با اظهارنظرهایش شرایط را وخیم تر نکند.بنیامین نتانیاهو نخستین بار پس از آغاز این اتفاق ها در جهان اسلام تلاش کرد دغدغه ساختگی خود از ایران را به اعتراض ها پیوند بزند. وی اینگونه استدلال کرد که اگر جهان نمی خواهد تسلیحات هسته ای در دست بنیادگراهای مسلمان قرار بگیرد باید مانع از فعالیت های هسته ای ایران شود.

• آیا می توان نقشی برای رژیم اسرائیل در ساخت این فیلم متصور شد؟


امروز به طور قطع و بدون در دست داشتن مدرک مستدل نمی توان به صراحت در این خصوص نظر داد. ما در هنگام تحلیل مسائل گرفتار دونوع افراط هستیم. چه کسانی که در تحلیل مسائل به نوعی توهم توطئه دارند و چه آنها که گزارش هر تحلیل واقعی را غرب ستیزی می خوانند و باید یک تعادل منطقی میان این دو ایجاد کنیم. بعنوان مثال، بعد از ترور بن لادن، سرویس اطلاعات سیا اعلام کرد، که در طول سالها چند فیلم دروغین از بن لادن تهیه و توضیع کرده بود. سال ها پیش افشا شد که سازمان سیا، از دکتر روانپزشکی در مونترال کانادا خواسته بود که بدون اطلاع بیماران اش ، بر روی آنها آزمایش ها شست شوی مغزی انجام دهد-- که غیر قانونی و غیر اخلاقی بود. این موارد واقعی بوده و توطئه توهم نداشت. اما نکته ای که اینجا قابل طرح است این است که سرویس های اطلاعاتی بعضا پس از شکل گرفتن یک ماجرا با صرف پول و استفاده از نفوذ خود به نوعی بر روی جریان سوار شده و مسیری که می خواهند را به آن می دهند. داستایوفسکی این جریان را در یک رومان بنام «جن زدگان» (تسخیر شدگان) بخوبی به تصویر می کشد. آقای «کریلاو» ساده لوح قرار است که بعنوان اعتراض اجتماعی خودکشی کند، ولی «ورخوونسکی» آنطور ترتیب می دهد که این اقدام خودکوشی وی، در نهایت به اهداف سیاسی گروه نهیلیستی خودش کمک کند.