کیست که دلداده ی خورشید نیست
در دل او پرتو امید نیست
کیست که یأس است شعار دلش
مرگ چکد از سخن باطلش
یاس دل کیست که پژمرده است
آب ز آبشخور کین خورده است
مرگ وطن حرف وطن دوست نیست
این سخن از خامه ی یک اجنبیست
میهن ما زندهترین میهن است
هر که دم از مرگ زند دشمن است
مهد اهورای سپنتاست این
کشور جاوید اوستاست این
خطه ی بس کاوه بس بابک است
کشور صد آرش و صد مزدک است
میهن فردوسی والانژاد
جبهه ی رزم و وطن عدل و داد
مرگ کجا ، کشور ایران کجا
مرگ کجا ، مهد دلیران کجا
گر چه گهی غم به دل مامش هست
حرمت میخانه ی میهن شکست
لیک نمردست و نمیرد وطن
رنگ عدم را نپذیرد وطن
دل سخنی نغز ببار آورد
یاد زگفتار بهار آورد
مذهب ما ، مذهب ایرانی است
کیش اهورای انسانی است
مذهب ما ، مذهب شمشیر نیست
مکتب خون و غم و تکفیر نیست
مظهر آزادی ما کوروش است
آن که نبی است نه آدمکش است
خاک وطن حمله ی چنگیز دید
یورش آن وحشی خون ریز دید
خون جگر خورد ولیکن نمرد
جان به سلامت ز چمن ورطه برد
چون به سر دار بشد سر به دار
حب وطن گشت یلم را شعار
باز وطن سرور و سردار شد
دشمن ایران به سر دار شد
خون سیاووش چه آید به جوش
شعر وطن را بسراید سروش
ما نسپاریم وطن را به کس
تا که بود در تنمان یک نفس
چونکه وطن تا به ابد زنده است
جان به رهش دادن ارزنده است
ورنه خردمند نخواهد سپرد
جان به ره توده ی خاکی که مرد
دم مزن از مرگ وطن دم مزن
خانه ی امید تو بر هم مزن
زندهترین زنده مرا میهن است
هر که دم از مرگ زند دشمن است
کام وطن دوست پر از خنده است
تا که جهان هست وطن زنده است
در دل او پرتو امید نیست
کیست که یأس است شعار دلش
مرگ چکد از سخن باطلش
یاس دل کیست که پژمرده است
آب ز آبشخور کین خورده است
مرگ وطن حرف وطن دوست نیست
این سخن از خامه ی یک اجنبیست
میهن ما زندهترین میهن است
هر که دم از مرگ زند دشمن است
مهد اهورای سپنتاست این
کشور جاوید اوستاست این
خطه ی بس کاوه بس بابک است
کشور صد آرش و صد مزدک است
میهن فردوسی والانژاد
جبهه ی رزم و وطن عدل و داد
مرگ کجا ، کشور ایران کجا
مرگ کجا ، مهد دلیران کجا
گر چه گهی غم به دل مامش هست
حرمت میخانه ی میهن شکست
لیک نمردست و نمیرد وطن
رنگ عدم را نپذیرد وطن
دل سخنی نغز ببار آورد
یاد زگفتار بهار آورد
مذهب ما ، مذهب ایرانی است
کیش اهورای انسانی است
مذهب ما ، مذهب شمشیر نیست
مکتب خون و غم و تکفیر نیست
مظهر آزادی ما کوروش است
آن که نبی است نه آدمکش است
خاک وطن حمله ی چنگیز دید
یورش آن وحشی خون ریز دید
خون جگر خورد ولیکن نمرد
جان به سلامت ز چمن ورطه برد
چون به سر دار بشد سر به دار
حب وطن گشت یلم را شعار
باز وطن سرور و سردار شد
دشمن ایران به سر دار شد
خون سیاووش چه آید به جوش
شعر وطن را بسراید سروش
ما نسپاریم وطن را به کس
تا که بود در تنمان یک نفس
چونکه وطن تا به ابد زنده است
جان به رهش دادن ارزنده است
ورنه خردمند نخواهد سپرد
جان به ره توده ی خاکی که مرد
دم مزن از مرگ وطن دم مزن
خانه ی امید تو بر هم مزن
زندهترین زنده مرا میهن است
هر که دم از مرگ زند دشمن است
کام وطن دوست پر از خنده است
تا که جهان هست وطن زنده است