تیر ۱۳، ۱۳۹۱

صفر را بستند که ما به بیرون زنگ نزنیم، از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم.

مادرم میگفت: "در راه شعری نخوان که در آن گوشت و پوست و خون و استخوان باشد، زیرا سگهای لاغر زادگاهت سالهاست که آواره خیالند."




هنوز از اتاق همینگوی بوی باروت میاد 

هنوز هم ادکلن مرلین مونرو نیمه تمام مانده

و پیرزنان به وقت گذشتن از کف آخرین اتاق مایاکوفسکی
دامن خود را جمع می کنند

یکی می آید به زور 
یکی می رود به انتخاب

زنده یاد حسین پناهی