در زمان جنگ جهانی دوم، بعد از اشغال ایران توسط دو دولت انگلیس و روسیه و تبعید شاه ایران، رضا شاه کبیر، که پیش از آن، اعلام بیطرفی ایران در جنگ را کرده بود و بر طبق قوانین بین الملل میبایستی از آتش جنگ دور بماند ( رضا شاه کبیر هم مانند پسرش محمد رضا شاه، چقدر در مورد قانون بینالملل خوش بین بودند و تصور میکردند واقعا در دنیا قانونی وجود دارد که بتواند در جهت احقاق حق مردم بیگناه کشورها در مقابل بشر ستیزان و جهان گیران غربی، به آن توسل جست، دیگر خبر نداشتند که آنچه که به عنوان قانون بین الملل ازش نام برده میشود، خیابانی یک طرفه است و فقط در جهت حفظ منافع غربیها مورد استفاده دارد و در جایی که باید به کشورهای دیگر بپردازد، آنچنان لنگ میزند که خرِ دجال میزند)، دولت انگلیس برای توجیه این کار پلیدش و همچنین برای بوجود آوردن جوی که بتوان در آن ایران را به دو بخش ایران جنوبی و ایران شمالی تقسیم کرد، از طریق نوکران و دست نشاندگانش که بیشتر آخوندها و عدهای خائن به وطن بودند ( هنوز هم هستند)، شروع کردند به رضا شاه انگهایی زدند که در عین حال که بسیار مسخره بود ولی دروغ آنقدر بزرگ بود که بر اساس یک اصل ساده روانشناسی باورش را برای مردم راحتتر میکرد.
یکی از اتهاماتی که به رضا شاه زده شد، کشتن مخالفان سیاسیش در زندانها بود. و اینگونه تبلیغ میشد که چون این مخالفان سیاسی وزنههای محکم و قوی در جامعه هستند و طرفداران زیادی دارند، نمیشد آنها را به همین راحتی کشت در نتیجه میبایستی آنها را با خوراندن سم و آمپول هوا و دیگر روشهای پلید از میان برد.
در این رابطه عدهای دستگیر و محاکمه شدند. وکالت و دفاع از عدهای از آنان از جمله دو تن به نامهای سرپاس مختاری و احمد احمدی به احمد کسروی سپرده شد. سرپاس مختاری که رئیس شهربانی رضا شاه بود، به قتل ۴ تن از رجال سیاسی در زندان به نامهای مدرس، تیمور تاش، شیخ خزعل و شاهزاده فیروز متهم شد. کسروی در کتاب دفاعیات خویش که مجموعهای از مقالاتی است که وی در رابطه با دادگاه و محاکمه این افراد نوشته شده است، در مورد قتل این ۴ تن توضیح میدهد.
برای اینکه بتوان یک کارِ تحقیقی کرد و همچنین از نظر دیگران در این رابطه استفاده برد ( احتمال این مورد بسیار اندک حساب میشود)، و تفکر در این مبحث و فراهم آوردن فضا برای طرح سئوال در این زمینه، من این بحث رو به چندین قسمت و در پستهای جداگانه در اینجا قرار میدهم.
مختاری رئیس شهربانی رضا شاه، به قتل ۴ تن، مدرس، تیمور تاش، شیخ خزعل و شاهزاده فیروز متهم میشود. در مورد این ۴ تن، یک به یک نوشته و تحقیق میکنیم.
۱- شیخ خزعل که بود ، و چگونه مرد؟
کسروی برای ایجاد دادگستری به خوزستان فرستاده میشود، در زمانی که شیخ خزعل در آنجا یعنی خوزستان دارای قدرت و مکنت بوده و افراد زیادی در اطرافش تفنگ به دست از او و اهدافِ ضّد ایرانی او دفاع و حمایت میکردند. کسی که دارای مال و ارتش مخصوص به خود بود.
شاد روان کسروی، در شمارههای روزنامهٔ پرچم، به طور مفصل در باره این شیخ ستمکار مینویسد، که در یک فرصت مناسب به آن هم خواهم پرداخت، همینقدر که در مورد شیخ خزعل باید دانست که کسروی مینویسد: شیخ خزعل به حکم دولت ایران در خوزستان حکومت میکرده و به انگیزهٔ ناتوانی و ناپایداری دولتها که به آنجا نمیپرداختند ( دوران قاجار)، او رفته رفته قدرت بدست آورده، میکوشید خوزستان را از ایران جدا سازد و در خوزستان کسان بسیاری از عرب و عجم کشته و خود یگانه مالک آنجا گردیده، و خاندانهای بسیاری را نابود ساخته و مردم را لخت کرده و برای خود دارایی بسیاری اندوخته بود و سپس هم کوس استقلال میکوفت و به دولت دخالتی ( اجازه دخالت) در کار خوزستان نمیداد و در زمان سروزیری شاه گذشته آشکاره نافرمانی نموده و سپاه گرد آورده و با دولت جنگ کرد و شکست خورد. چنین کسی را نیکنام گردانیدن، معنی ندارد.
کسروی مینویسد: شیخ خزعل، مردی در سن بالای ۸۰ سال، مبتلا به مرض سفلیس حاد که او را فلج کرده بوده و یک روز پیش از مرگش، باد سرخ آورده بوده و به این سبب به صورتش زالو انداخته اند، با این حال شب قبل از مرگ هم قدری کنیاک خورده، صبح بستگانش او را مرده در رختخواب پیدا میکنند و شیون سر میدهند که او سکته کرده و به قول کسروی به چنین کسی مرگ نزدیکتر از هر چیزی بوده، ولی آخوندها بخاطر دشمنی با رضا شاه، میگویند شیخ خزعل را عوامل رضا شاه کشتند.( خنده داره که مردم ایران تا چه حد بچه فرض میشوند که میتوان با چنین دروغهایی آنها را بازی داد.) کسروی مینویسد: به حکایت پرونده قضیه این بوده که چون شیخ خزعل مرده برخی گفتگویی در بین مردم بوده، کسانی بحدس چنین گفتهاند که او را کشته اند. در آنروزها این عادت مردم بود که هر کس از تحت نظرها میمرد، میگفتند: " خیر، کشته اند". ایرانیها از اینگونه استنباطها لذت میبرند و این شیوهٔ ایشانست که در هر پیشامدی گمان و پندار بکار میبرند.
همان روزها من نیز شنیدم یکی با من گفتگو میکرد و گفت: شیخ خزعل را هم کشته اند ها! گفتم: از کجا تو میگویی؟ گفت: خوب آدم میفهمد دیگر". دانسته شد از روی خیال میگوید.
کسروی که خود در جریان مستقیم شیخ خزعل بوده مینویسد: " داستان شیخ خزعل را شرح خواهم داد. این مرد به دولت نافرمانی نمود و جنگ کرد و سپس شکست یافت و بی هیچ شرطی تسلیم شد. اگر رضا شاه میخواست او را بکشد، همانروزها میکشت، و یا سپس که دوباره به کارهایی برخاست و در کشتی دستگیر گردید که به تهران آوردند، در آن زمان میکشت. آنروزهایی که هنوز در خوزستان نفوذ شیخ و کسان او کارگر بود و اندک بیمی از رهگذر او میرفت او را میکشت. در جایی که در آن هنگامها شیخ را نکشته و با بردباری با وی رفتار کرده بود چه علت داشت که در این هنگام که شیخ به یک باره از نفوذ افتاده و در خوزستان کمترین زمینهای برای فعالیّت کسان او باز نماند و خود دچار چندین بیماری شده و زمینگیر و افلیج گردیده و تا دم مرگ جز چند گامی نمانده بود او را بکشد و بیهوده خود را بدنام گرداند؟ آخر یک موجبی میخواهد."
احمد کسروی، دفاعیات
یکی از اتهاماتی که به رضا شاه زده شد، کشتن مخالفان سیاسیش در زندانها بود. و اینگونه تبلیغ میشد که چون این مخالفان سیاسی وزنههای محکم و قوی در جامعه هستند و طرفداران زیادی دارند، نمیشد آنها را به همین راحتی کشت در نتیجه میبایستی آنها را با خوراندن سم و آمپول هوا و دیگر روشهای پلید از میان برد.
در این رابطه عدهای دستگیر و محاکمه شدند. وکالت و دفاع از عدهای از آنان از جمله دو تن به نامهای سرپاس مختاری و احمد احمدی به احمد کسروی سپرده شد. سرپاس مختاری که رئیس شهربانی رضا شاه بود، به قتل ۴ تن از رجال سیاسی در زندان به نامهای مدرس، تیمور تاش، شیخ خزعل و شاهزاده فیروز متهم شد. کسروی در کتاب دفاعیات خویش که مجموعهای از مقالاتی است که وی در رابطه با دادگاه و محاکمه این افراد نوشته شده است، در مورد قتل این ۴ تن توضیح میدهد.
برای اینکه بتوان یک کارِ تحقیقی کرد و همچنین از نظر دیگران در این رابطه استفاده برد ( احتمال این مورد بسیار اندک حساب میشود)، و تفکر در این مبحث و فراهم آوردن فضا برای طرح سئوال در این زمینه، من این بحث رو به چندین قسمت و در پستهای جداگانه در اینجا قرار میدهم.
مختاری رئیس شهربانی رضا شاه، به قتل ۴ تن، مدرس، تیمور تاش، شیخ خزعل و شاهزاده فیروز متهم میشود. در مورد این ۴ تن، یک به یک نوشته و تحقیق میکنیم.
۱- شیخ خزعل که بود ، و چگونه مرد؟
شیخ خزعل
کسروی برای ایجاد دادگستری به خوزستان فرستاده میشود، در زمانی که شیخ خزعل در آنجا یعنی خوزستان دارای قدرت و مکنت بوده و افراد زیادی در اطرافش تفنگ به دست از او و اهدافِ ضّد ایرانی او دفاع و حمایت میکردند. کسی که دارای مال و ارتش مخصوص به خود بود.
شاد روان کسروی، در شمارههای روزنامهٔ پرچم، به طور مفصل در باره این شیخ ستمکار مینویسد، که در یک فرصت مناسب به آن هم خواهم پرداخت، همینقدر که در مورد شیخ خزعل باید دانست که کسروی مینویسد: شیخ خزعل به حکم دولت ایران در خوزستان حکومت میکرده و به انگیزهٔ ناتوانی و ناپایداری دولتها که به آنجا نمیپرداختند ( دوران قاجار)، او رفته رفته قدرت بدست آورده، میکوشید خوزستان را از ایران جدا سازد و در خوزستان کسان بسیاری از عرب و عجم کشته و خود یگانه مالک آنجا گردیده، و خاندانهای بسیاری را نابود ساخته و مردم را لخت کرده و برای خود دارایی بسیاری اندوخته بود و سپس هم کوس استقلال میکوفت و به دولت دخالتی ( اجازه دخالت) در کار خوزستان نمیداد و در زمان سروزیری شاه گذشته آشکاره نافرمانی نموده و سپاه گرد آورده و با دولت جنگ کرد و شکست خورد. چنین کسی را نیکنام گردانیدن، معنی ندارد.
کسروی مینویسد: شیخ خزعل، مردی در سن بالای ۸۰ سال، مبتلا به مرض سفلیس حاد که او را فلج کرده بوده و یک روز پیش از مرگش، باد سرخ آورده بوده و به این سبب به صورتش زالو انداخته اند، با این حال شب قبل از مرگ هم قدری کنیاک خورده، صبح بستگانش او را مرده در رختخواب پیدا میکنند و شیون سر میدهند که او سکته کرده و به قول کسروی به چنین کسی مرگ نزدیکتر از هر چیزی بوده، ولی آخوندها بخاطر دشمنی با رضا شاه، میگویند شیخ خزعل را عوامل رضا شاه کشتند.( خنده داره که مردم ایران تا چه حد بچه فرض میشوند که میتوان با چنین دروغهایی آنها را بازی داد.) کسروی مینویسد: به حکایت پرونده قضیه این بوده که چون شیخ خزعل مرده برخی گفتگویی در بین مردم بوده، کسانی بحدس چنین گفتهاند که او را کشته اند. در آنروزها این عادت مردم بود که هر کس از تحت نظرها میمرد، میگفتند: " خیر، کشته اند". ایرانیها از اینگونه استنباطها لذت میبرند و این شیوهٔ ایشانست که در هر پیشامدی گمان و پندار بکار میبرند.
همان روزها من نیز شنیدم یکی با من گفتگو میکرد و گفت: شیخ خزعل را هم کشته اند ها! گفتم: از کجا تو میگویی؟ گفت: خوب آدم میفهمد دیگر". دانسته شد از روی خیال میگوید.
کسروی که خود در جریان مستقیم شیخ خزعل بوده مینویسد: " داستان شیخ خزعل را شرح خواهم داد. این مرد به دولت نافرمانی نمود و جنگ کرد و سپس شکست یافت و بی هیچ شرطی تسلیم شد. اگر رضا شاه میخواست او را بکشد، همانروزها میکشت، و یا سپس که دوباره به کارهایی برخاست و در کشتی دستگیر گردید که به تهران آوردند، در آن زمان میکشت. آنروزهایی که هنوز در خوزستان نفوذ شیخ و کسان او کارگر بود و اندک بیمی از رهگذر او میرفت او را میکشت. در جایی که در آن هنگامها شیخ را نکشته و با بردباری با وی رفتار کرده بود چه علت داشت که در این هنگام که شیخ به یک باره از نفوذ افتاده و در خوزستان کمترین زمینهای برای فعالیّت کسان او باز نماند و خود دچار چندین بیماری شده و زمینگیر و افلیج گردیده و تا دم مرگ جز چند گامی نمانده بود او را بکشد و بیهوده خود را بدنام گرداند؟ آخر یک موجبی میخواهد."
احمد کسروی، دفاعیات