میفرمایند : ملت مثل دریا میمانند و حکومت مثل کشتی، و کشتی وقتی میتواند در این دریا سفر کند که دریا آرام باشد و دچار طوفان نشده باشد. هر چقدر دریا طوفانیتر باشد، احتمال غرق شدن کشتی بیشتر است.
بشار اسد که حکومت را از پدرش به ارث برده است، فعلا در دریای طوفانی کشتی حکومت خود را میراند و هر لحظه احتمال فرو رفتن و یا چپ شدن این کشتی میرود.
قبل از اینکه به بشار اسد بپردازم دوست دارم به سال ۱۳۵۶ در ایران برگردم یعنی سالی که با برنامه ریزی قبلی غرب، شاه فقید ایران فضای باز سیاسی اعلام کرد و عدهای روشنفکر نما، دست در دستان آلودهٔ عدهای خائن به وطن گذاشتند و با سؤ استفاده از موقعیت، مقدمات ذلّت ملت و مملکت را فراهم کردند.
کافی بود شاه فقید ایران، از همین فضای باز سیاسی استفاده کرده، و هر شب بمدت یک یا دو ساعت یک برنامهٔ مناظره بین گروههای مخالف و موافق خود در تلویزیون ملی و سراسری ایران ترتیب میداد و روشنفکران واقعی و تحصیل کردهٔ ایرانی، همانند دکتر شجاع الدین شفا و دکتر زرین کوب و دیگر روشنفکران و تحصیلکردگان واقعی، در مقابل عدهای ابله، نادان که فقط سفسطه و دروغگویی ازشان بر میآمد، در جلو چشم مردم به گفتگو مناظره و بحث، میپرداختند.
اگر خمینی را با تو سری میاوردند و در جلو دوربین و چشم میلیونها ایرانی از او میخواست که راجع به توضیح المسألش توضیح دهد و اگر تمامی ادعاها و دروغهای این روشنفکران بیسواد و یا مغرض ، در مقابل چشم مردم به بحث گذاشته میشد، من فکر نمیکنم دیگر صدایی و یا مخالفتی از کسی در ایران برمیخاست، چرا که مردم فهمیده تر و باهوش تر از آنی هستند که تصور میشوند و آنان را ناگاهی و سانسور بسوی پرتگاه میبرد و نه آگاهی و آزادی.
اما آنچه که بشار اسد میبایستی انجام دهد، درست همان کارییست که شاه فقید ایران در باره آن غفلت کرد، یعنی ترتیب دادن گفتگو در جلو چشم مردم، هر شب، هر روز، پیدرپی و مدام، و شنیدن و به بحث گذاشتن، مسائل مورد اختلاف در بین یک ملت.
بجای بردن سلاح به خیابان ها، آگاهی به خیابانها سرازیر کند، مطمئنا خود مردم وقتی بخطرات آنچه که در انتظارشان هست، پی ببرند، به بشار اسد مهلت میدهند که با روشی متمدن و با صلح، خود را کنار بکشد و جایش را به یک وطنپرست بدهد، نه اینکه سناریوی توحشی که در لیبی اجرا شد، و در پی آن دها تن طلا و ذخائر عظیم مالی، نفتی لیبی به یغما برده شد، زیر ساختهای کشور نابود شد، خرابی و توحش جای تمدن و فضای شهری را گرفت و در عوض یک صندوق پلاستیکی قرمز به نام صندوق رای دادند دستشان و به ریش و گیسشان خندیدند، و لیبی نیز مانند ایران نه تنها به آزادیهای سیاسی نرسید، بلکه آزادیهای اجتماعی و شخصی، آرامش و امینیت و سلامت روحی و ثروت عظیمش را نیز از دست داد. و لیبی اگر شانس بیاورد، ۵۰ سال دیگر میتواند تازه به آرامش برسد.