تیر ۰۳، ۱۳۹۱

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

مرا با سوزجان بگداز وبگذر

اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعی سوختم از آتش عشق

مرا آتش به جان بگذار و بگذر

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

مرا بایک جهان اندوه جانسوز

تو ای نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمی را که مفتون رخت بود

کنون گوهر فشان بگذار و بگذر

در افتادم به گرداب غم عشق


مرا در این میان بگذار و بگذر

حمید مصدق