در ۱۱ جولای سال ۱۹۶۳، کوانگ دوک، راهب بودایی، در یکی از خیابانهای سایگون در اعتراض به آزار و اذیت بوداییها از طرف دولت ویتنام جنوبی، خود را به آتش کشید و با این کار، اعلام کرد که یک بار سوختن، خاکستر شدن و مردن بهتر از روزی هزار بار تحقیر شدن، زور شنیدن و لگد مال شدن از طرف یک مشت بیسرو پای ضد بشر است که از انسان و انسانیت تنها روی دو پا راه رفتن را میدانند و بس.
(AP Photo-Malcolm Browne)
بر اساس اعتقادات بودایی، انسان نمیبایستی نه به خود و نه به هیچ موجود زندهای آزار برساند و او را از بین ببرد، زیرا به شکل همان ظلمی که کرده است، دوباره متولد میشود و هزار برابر رنج میکشد، و وقتی یک راهب بودایی یعنی یک آخوند بودایی خود را میسوزاند، یعنی پشتِ پا به همهٔ اعتقادات خود میزند یعنی در راه آزادی و رهایی از تحقیر و ظلم، همه چیز مجاز است و هیچ مانعی نمیتواند رسیدن به آزادی و بیرون آمدن از قلادهٔ بندگی را جلوگیری کند.
یعنی نه جان، نه مذهب، نه حتی خدا، نمیتواند انسان را از رسیدن به آزادی که شایستهٔ مقام انسان است، باز دارد و آدم این را با گفتن نه به خدا، و فدا کردن بهشت به خاطر آزادی، اثبات کرد.
پدر آدمیان، آدم گفت، من برای خدا هم، برای همهٔ خوشیهای زندگی هم ....یعنی برای داشتن بهشت هم، بندگی نمیکنم، حتی اگر شده در زمین دچار هزار مصیبت بشوم، باز هم به بندگی در آسمان ، آنرا ترجیح میدهم.
در واقع این راهب بودایی، به این ترتیب و با سوزاندن خود میگوید:
پدرم روضه رضوان( بهشت) را به دو گندم بفروخت ( به آزادی بفروخت)..... ناخلف باشم اگر من به جوئی نفروشم.
و البته برخی از ما، حتی جهنمی که در آن زندگی میکنیم را هم فدای آزادی نمیکنیم و حاضریم زیر تحقیر و ظلم باشیم ولی جهنم خود را رها نکنیم، و در عوض، دلمان خوش است که زندهایم....
بر اساس اعتقادات بودایی، انسان نمیبایستی نه به خود و نه به هیچ موجود زندهای آزار برساند و او را از بین ببرد، زیرا به شکل همان ظلمی که کرده است، دوباره متولد میشود و هزار برابر رنج میکشد، و وقتی یک راهب بودایی یعنی یک آخوند بودایی خود را میسوزاند، یعنی پشتِ پا به همهٔ اعتقادات خود میزند یعنی در راه آزادی و رهایی از تحقیر و ظلم، همه چیز مجاز است و هیچ مانعی نمیتواند رسیدن به آزادی و بیرون آمدن از قلادهٔ بندگی را جلوگیری کند.
یعنی نه جان، نه مذهب، نه حتی خدا، نمیتواند انسان را از رسیدن به آزادی که شایستهٔ مقام انسان است، باز دارد و آدم این را با گفتن نه به خدا، و فدا کردن بهشت به خاطر آزادی، اثبات کرد.
پدر آدمیان، آدم گفت، من برای خدا هم، برای همهٔ خوشیهای زندگی هم ....یعنی برای داشتن بهشت هم، بندگی نمیکنم، حتی اگر شده در زمین دچار هزار مصیبت بشوم، باز هم به بندگی در آسمان ، آنرا ترجیح میدهم.
در واقع این راهب بودایی، به این ترتیب و با سوزاندن خود میگوید:
پدرم روضه رضوان( بهشت) را به دو گندم بفروخت ( به آزادی بفروخت)..... ناخلف باشم اگر من به جوئی نفروشم.
و البته برخی از ما، حتی جهنمی که در آن زندگی میکنیم را هم فدای آزادی نمیکنیم و حاضریم زیر تحقیر و ظلم باشیم ولی جهنم خود را رها نکنیم، و در عوض، دلمان خوش است که زندهایم....