بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور میسوزد
و گیسوان بیهده اش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق میلرزد
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بارآور شماست
در خاکهای غربت او نقب میزنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم میسازند
بر او ببخشایید.
فروغ فرخزاد