صدای آب می اید،
مگر در نهر تنهایی چه میشویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف،
نخ های تماشا،
چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست،
روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل
گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه ی فکر است.
سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب میبینند.
تو را در قریه های دور
مرغانی به هم تبریک می گویند.
چرا مردم نمیدانند که لادن
اتفاقی نیست،
نمیدانند در چشمان دم جنبانک امروز
برق آب های شط دیروز است؟
چرا مردم نمیدانند که در گل های ناممکن
هوا سرد است؟
آفتابی - سهراب سپهری
مگر در نهر تنهایی چه میشویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف،
نخ های تماشا،
چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست،
روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل
گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه ی فکر است.
سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب میبینند.
تو را در قریه های دور
مرغانی به هم تبریک می گویند.
چرا مردم نمیدانند که لادن
اتفاقی نیست،
نمیدانند در چشمان دم جنبانک امروز
برق آب های شط دیروز است؟
چرا مردم نمیدانند که در گل های ناممکن
هوا سرد است؟
آفتابی - سهراب سپهری