زنده یاد فریدون فرخزاد که به جرم آگاهی دادن به مردم، قصابی شد، در جایی گفته بود: "بدبخت مردمی که فرق بین جانی و روحانی را نمیدونند و حتی دنبال جانیان افتاده، پشت سر آنها نماز میخوانند و به خاطرِ این جانیان به مردم بیگناه ظلم میکنند."
این روزا به بهانه مرگ خمینی، مقالات زیادی در بارهٔ این بیرحمترین جلاد تاریخ، نوشته میشه که در اکثر آنها، به جنایاتی که خمینی در بارهٔ مردم ایران انجام داده، از جمله فروختن ایران به یاسر عرفات و گروه تروریست ش، که کشتن ایرانی، و نابود کردن ایران، برایشان یک نوع صواب مذهبی بود، و دیگر جنایت این ملعون خدا نشناس داد سخنها داده میشود. تو گویی مردم ایران به تازگی، به جانی بودن این به ظاهر روحانی پی برده اند، و سی و چهار سال پیش، وقتی که گفت از برگشت به ایران هیچ احساسی نداره، این مردم نشنیدند چه گفت، و یا وقتی دستور کشتار ایرانیها را چپ و راست میداد، نمیدیدند و این مردم مانند مسخ شدگان، مانند مغز مردگان، مانند عروسکهای کوکی، مانند ماشینی که برنامه ریزی شده باشد، مانند زامبی ها، گوش به فرمان این جانی بودند و البته هنوز هم عدهای زامبی وجود دارند که با طرفداری از این جانیان باعث شرم و خجالت بشریتند.
حرف من، این نیست که خمینی کی بود و چه کرد، چرا که آنهایی که خمینی را میشناسند، به خواندن گفتار من در بارهٔ او احتیاجی ندارند، و برایشان تکرار مکررات، کسالت آور و بیهوده است، و آنهایی هم که هنوز زامبی هستند و هنوز فرق بین جانی و روحانی را نمیدانند، با خواندن اینکه خمینی چه کسی بود، از خواب مرگ بیدار شدنی نیستند، اینها باید سرشان به چیزی سنگینتر و سخت تر از گفتار بخورد تا به خود بیایند. و آنهایی که به خاطر منافع مادی، مقام و قدرت، تظاهر به زامبی بودن میکنند و نوحه و مدیحه سرایی رهبر و امام شالودهٔ زندگیشان است و در واقع تظاهر به خوابیدن میکنند، را هم نه با گفتار، بلکه با کرداری سخت و عبرت آمیز، میبایستی از خواب بیرون کشید.
حرف من با کسانی است که فکر میکنند بیدارند، و هر چه میگوی بیدار شو، میگوید بیدارم.
و نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم ، در بارهٔ مردمی است که بیخبری تا مغز استخوان آنان رخنه کرده، تا آنجا که آنها را از هر گونه احساس و غیرتی تهی کرده، تا جایی که وقتی پیکر از هم دریدهٔ فرزندشان را به آنها تحویل میدهند، این پدر و مادر، نه تنها دنیا را بر سر جلاد خراب نمیکنند ، بلکه وقتی به آنها اجازه برگذاری مراسم عزاداری هم داده نمیشود، باز هم سکوت میکنند.
کدوم پدر مادرِ با غیرتی در دنیا وجود دارد، که قاتل فرزندش را به امان خدا رها کند، و مصیبت اینجاست که این پدر مادر تنها هم نبودند، هزاران پدر و مادر همدرد در کنارشان بودند که میتوانستند با یکدیگر به انتقام مرگ فرزندانشان، خمینی و ماشین جنایتکار او را که هیچ، تمامی دنیا را به خاکستر تبدیل کنند، ولی به جای آن در خانه نشستند و هیچ نکردند و نگفتند. تو گویی این فرزندان از روز اول بی سرپرست و بدون دلسوز بودند، تو گویی عشق مادر و غیرت پدر که میبایستی چتری در حمایت از آنها باشد، هرگز وجود خارجی نداشته است.
این مردم چگونه مردمی هستند؟ حتی یک حیون هم تا پای جون برای فرزندش میجنگد و با تمام کوچکی با کفتاری که به فرزندش حمله کرده، مقابله میکند و پنجه میافکند.
حرف من در بارهٔ مردمی است که وقتی حتی خود جنایت کاران، در رسانههای عمومی و در روز روشن، بی پرده و صریح، پرده از جنایت همدیگر برمیدارند، این مردم هنوز هاج و واج، بی اعتنأ و تغییر ناپذیر، ایستاده و نظاره گر میباشند، تو گویی این سرزمین مال آنها نیست، این ثروتهایی که بیرحمانه غارت میشه، از جیب آنها نیست، این همه کشتار مربوط به هموطنان آنها نیست.
حرف من این است که مردمی که خمینی و خمینیها بتوانند به همان راحتی سال ۵۷، گولشان بزنند، و به هر جایی که هدف هست هدایتشان بکنند، چه نوع مردمی هستند و اصولاً امروز بعد از ۳۴ سال آیا این مردم سر انگشتی تغییر کردهاند و شناخت خمینی و خمینی ها، تأثیری در افکار و کردار این مردم داشته است و یا این شناخت باعث این شده است که این مردم به خودشان بیایند؟ اگر جواب همهٔ اینها نه باشد، سخن گفتن از خمینی و افشای پلیدیهای او، تنها آب در هاون کوبیدن است و بس و جانیان هنوز با عنوان روحانیان میتوانند بر روی اجساد این ملت به رقص مرگ ادامه بدهند.
این روزا به بهانه مرگ خمینی، مقالات زیادی در بارهٔ این بیرحمترین جلاد تاریخ، نوشته میشه که در اکثر آنها، به جنایاتی که خمینی در بارهٔ مردم ایران انجام داده، از جمله فروختن ایران به یاسر عرفات و گروه تروریست ش، که کشتن ایرانی، و نابود کردن ایران، برایشان یک نوع صواب مذهبی بود، و دیگر جنایت این ملعون خدا نشناس داد سخنها داده میشود. تو گویی مردم ایران به تازگی، به جانی بودن این به ظاهر روحانی پی برده اند، و سی و چهار سال پیش، وقتی که گفت از برگشت به ایران هیچ احساسی نداره، این مردم نشنیدند چه گفت، و یا وقتی دستور کشتار ایرانیها را چپ و راست میداد، نمیدیدند و این مردم مانند مسخ شدگان، مانند مغز مردگان، مانند عروسکهای کوکی، مانند ماشینی که برنامه ریزی شده باشد، مانند زامبی ها، گوش به فرمان این جانی بودند و البته هنوز هم عدهای زامبی وجود دارند که با طرفداری از این جانیان باعث شرم و خجالت بشریتند.
حرف من، این نیست که خمینی کی بود و چه کرد، چرا که آنهایی که خمینی را میشناسند، به خواندن گفتار من در بارهٔ او احتیاجی ندارند، و برایشان تکرار مکررات، کسالت آور و بیهوده است، و آنهایی هم که هنوز زامبی هستند و هنوز فرق بین جانی و روحانی را نمیدانند، با خواندن اینکه خمینی چه کسی بود، از خواب مرگ بیدار شدنی نیستند، اینها باید سرشان به چیزی سنگینتر و سخت تر از گفتار بخورد تا به خود بیایند. و آنهایی که به خاطر منافع مادی، مقام و قدرت، تظاهر به زامبی بودن میکنند و نوحه و مدیحه سرایی رهبر و امام شالودهٔ زندگیشان است و در واقع تظاهر به خوابیدن میکنند، را هم نه با گفتار، بلکه با کرداری سخت و عبرت آمیز، میبایستی از خواب بیرون کشید.
حرف من با کسانی است که فکر میکنند بیدارند، و هر چه میگوی بیدار شو، میگوید بیدارم.
و نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم ، در بارهٔ مردمی است که بیخبری تا مغز استخوان آنان رخنه کرده، تا آنجا که آنها را از هر گونه احساس و غیرتی تهی کرده، تا جایی که وقتی پیکر از هم دریدهٔ فرزندشان را به آنها تحویل میدهند، این پدر و مادر، نه تنها دنیا را بر سر جلاد خراب نمیکنند ، بلکه وقتی به آنها اجازه برگذاری مراسم عزاداری هم داده نمیشود، باز هم سکوت میکنند.
کدوم پدر مادرِ با غیرتی در دنیا وجود دارد، که قاتل فرزندش را به امان خدا رها کند، و مصیبت اینجاست که این پدر مادر تنها هم نبودند، هزاران پدر و مادر همدرد در کنارشان بودند که میتوانستند با یکدیگر به انتقام مرگ فرزندانشان، خمینی و ماشین جنایتکار او را که هیچ، تمامی دنیا را به خاکستر تبدیل کنند، ولی به جای آن در خانه نشستند و هیچ نکردند و نگفتند. تو گویی این فرزندان از روز اول بی سرپرست و بدون دلسوز بودند، تو گویی عشق مادر و غیرت پدر که میبایستی چتری در حمایت از آنها باشد، هرگز وجود خارجی نداشته است.
این مردم چگونه مردمی هستند؟ حتی یک حیون هم تا پای جون برای فرزندش میجنگد و با تمام کوچکی با کفتاری که به فرزندش حمله کرده، مقابله میکند و پنجه میافکند.
حرف من در بارهٔ مردمی است که وقتی حتی خود جنایت کاران، در رسانههای عمومی و در روز روشن، بی پرده و صریح، پرده از جنایت همدیگر برمیدارند، این مردم هنوز هاج و واج، بی اعتنأ و تغییر ناپذیر، ایستاده و نظاره گر میباشند، تو گویی این سرزمین مال آنها نیست، این ثروتهایی که بیرحمانه غارت میشه، از جیب آنها نیست، این همه کشتار مربوط به هموطنان آنها نیست.
حرف من این است که مردمی که خمینی و خمینیها بتوانند به همان راحتی سال ۵۷، گولشان بزنند، و به هر جایی که هدف هست هدایتشان بکنند، چه نوع مردمی هستند و اصولاً امروز بعد از ۳۴ سال آیا این مردم سر انگشتی تغییر کردهاند و شناخت خمینی و خمینی ها، تأثیری در افکار و کردار این مردم داشته است و یا این شناخت باعث این شده است که این مردم به خودشان بیایند؟ اگر جواب همهٔ اینها نه باشد، سخن گفتن از خمینی و افشای پلیدیهای او، تنها آب در هاون کوبیدن است و بس و جانیان هنوز با عنوان روحانیان میتوانند بر روی اجساد این ملت به رقص مرگ ادامه بدهند.