اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۱

یا نقی‌


برگرفته از سایت خرداد نامه

روزی یکی‌ از اصحاب غیرتی امام نقی‌ (ع) گریان و نالان خدمت امام آمد و گوشه‌ای نشست.

امام (ع) از دیدن او ناراحت شد و پرسید یا ابولاشی چه شده چرا ناراحتی‌؟

ابولاشی جواب نداد.

امام (ع) از این کار او عصبانی شد و باصدای ملایم غرید و گفت: بگو ببینم چه مرگته مگه من زنتم جوابم رو نمیدی؟؟؟

ابولاشی از صدای امام (ع) دگرگون شد و گفت: یا نقی‌ (ع) می‌گویند قوم عجم برای شما شعر میسازند و با رپ کردن شما را مسخره میکنند و روی گنبد جدتان پرچم همجنسبازان میزنند. چگونه میتوانید بنشینید و هیچ نگویید؟

امام (ع) خندید و گفت: اولاً که من تا آن وقت مردم پس به گوش چپم.

ثانیا چه راهی‌ بهتر از این؟ بگذار این مردم به من گیر بدهند و حواسشان به نمایندهٔ من در ایران همان سیدِ گدا و چلاق نرود.

وقتی‌ مردم پارس دارند به من می‌خندند نمایندهٔ من نفتشان را می‌دزدد، دخترانشان را می‌زند، نخبه‌هایشان را زندانی می‌کند، ثروت آنها را چپاول می‌کند، آبرویشان را در جهان میبرد و خلاصه به آنها حسابی‌ لطف می‌کند.

بگذار آنها به من گیر بدهند و در عوض نرگس محمدی، محسا امر آبادی، مسعود باستانی و دیگران را فراموش کنند.

تا حواسشان به من است، ملکزاده عفو میشود، مرتضوی عزل نمیشود، پارچین پاکسازی میشود, دریاچه ارومیه خشک میشود و محمود شکرایه شلاق می‌خورد.

ابولاشی از این همه زیرکی و شرارتِ امام (ع) خرکیف گشت و چهار نعل تا وسط بیابان دوید...

اسرارل ارتباط جلد دهم