به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
بجویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه میآوردند
بمادرم که در آینه زندگی میکرد
و شکل پیری من بود
و بزمین که شهوت تکرار من
درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
میآیم میآیم میآیم
با گیسویم
ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم
تجربههای غلیظ تاریکی
با بوتهها که چیده ام
از بیشههای آنسوی دیوار
میآیم میآیم میآیم
و آستانه پراز عشق میشود
و من درآستانه به آنها که دوست میدارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد…..
شعر "به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد" از فروغ فرخزاد