بر کنارههای رود
شب را بنگرید که در آب غوطه میخورد
و بر پستانهای لولیتا
دستهگلها از عشق میمیرند
دسته گلها ازعشق میمیرند
برفراز پلهای اسفندماه
شب عریان به آوازی بم خواناست
تن میشوید لولیتا
درآب ِ شور و سنبل ِ رومی
دستهگلها ازعشق میمیرند
شب ِ انیسون و نقره
بر بامهای شهر میدرخشد
نقره آبهای آینهوار و
انیسون ِ رانهای سپید تو
دسته گلها ازعشق میمیرند.
نغمه -فدريکو گارسيا لورکا
فدريکو گارسيا لورکا از چهرههای شناخته شده شعر اسپانياست. شهرت او نه تنها از شعر او که از زندگی پرشور و مرگ جان خراشش هم آب میخورد. بسال ۱۸۹۹ در فونته کا واکه روس - دشت حاصلخيز غرناطه - درچند کيلومتری شمال شرقی گرانادا اسپانیا بجهان آمد. در خانوادهای که پدر روستايیای بود و مادر زنی درسخوانده. تا چهارسالگی رنجور و بيمار بود، نمیتوانست راه برود و به بازيهای کودکانه رغبتی نشان نمیداد. اما بشنيدن افسانهها و قصه هايی که خدمتکاران و روستاييان میگفتند و ترانه هايی که کوليان میخواندند شوقی عجيب داشت... عشق آتشين لورکا به هنر نمايش و تئاتر هرگز در او کاستی نپذيرفت و همين عشق سرشار بود که او را علیرغم عمر بسيار کوتاهش بخلق نمايشنامههای چون "عروسی خون، يرما و خانه برناردا آلبا و زن پتياره" رهنمون شد. نخستين آموزگار لورکا مادرش بود که خواندن و نوشتن بدو آموخت و نيز با موسيقی آشنايش کرد، و مزرعه خانوادگی او بود که در آن سنتهای کهن آندلس را شناخت و با ترانههای خيال انگيز کوليان چنان انس گرفت که برای سراسر عمر کليد قلعه جادويی شعر را در دستهای معجزه گر او نهاد. لورکا سالهای فراوانی در گرانادا و مادريد به تحصيل اشتغال داشت اما رشته خاصی را در هيچيک از ايندو بپايان نبرد و درعوض فرهنگ و ادب اسپانيايی را بخوبی آموخت. این تلاش از او شاعری بار آورد که آگاهی عميقش از فرهنگ عاميانه اسپانيايی حيرت انگيزست و نمایانگر این است که تمام اسپانيا در خونش میتپد. هنگامی که رژيم جمهوری مطلوب لورکا در اسپانيا مستقر شد او که هميشه برآن بود که نمایش و تئاتر را بميان مردم ببرد اقدام به ايجاد گروه نمايشی سياری کرد و نام "لابارکا" را برگروه نهاد. اين گروه مدام از شهری بشهری و از روستايی بروستايی درحرکت بود و نمايشنامههای فراوانی را برصحنه برد. در پنج سال آخر عمر خويش لورکا کمتر بسرودن شعری مستقل پرداخت. میتوان گفت مهمترين شعر پيش از مرگ او و شاهکار تمامی دوران سرايندگيش مرثيه عجيبی است که در مرگ معشوق گاوبازش "ايگناسيو سانچز مخياس" نوشته و از لحاظ برداشتها و بينش خاص او از مرگ و زندگی، با تراژدی هايی که سالهای آخر عمر خود را يکسره وقف نوشتن و سرودن آنها کرده بود در يک خط قرار می گيرد. يعنی سخن از سرنوشت ستمگر و گريزناپذيری بميان می آورد که قاطعانه در ساعت پنج عصر لحظه احتضار و مرگ "ايگناسيو" را اعلام میکند. لورکا يک شاعر سياسی بود. نحوه برخوردش با تضادها و تعارضات درونی جامعه اسپانيا بگونهای بود که وجود او را برای هواخواه هان فرانکو تحمل ناپذير میکرد. و بیگمان چنين بود که در نخستين روزهای جنگ داخلی اسپانيا - در نيمه شب ۱۹ اوت ۱۹۳۶ - بدست گروهی ناشناس گرفتار شد و در تپههای شرقی گرانادا در فاصله کوتاهی از مزرعه زادگاهش تيرباران شد. (فرضیههایی در مورد نقش حسادت همجنسگرایانه در مرگ لورکا وجود دارد) بیآنکه هرگز جسدشبدست آيد يا گورش شناخته شود. لورکا اکنون جزيی از خاک اسپانياست.
فدریکو گارسیا لورکا (۵ ژوئن ۱۸۹۸ - ۱۹ آگوست ۱۹۳۶) شاعر و نویسنده اسپانیایی است. او همچنین نقاش، نوازنده پیانو، و آهنگساز نیز بود. او یکی از اعضای گروه نسل '۲۷ بود. لورکا در ۳۸ سالگی احتمالا بدست پارتیزانهای ملی در جنگ داخلی اسپانیا کشته شد.
فدریکو به تاریخ ۵ ژوئن ۱۸۹۸ در دهکده Fonte Vacros در جلگه غرناطه، چند کیلومتری شمال شرقی شهر گرانادا زاده شد در خانوداهای که پدر یک خرده مالک مرفه و مادر فردی متشخص و فرهیخته بود. نخستین سالهای زندگی را در روستاهای غرناطه؛ پایتخت باستانی اسپانیا، شهر افسانههای کولیان و آوازهای کهنه میگذراند. شاید از این روی و به خاطر بیماری فلج که تا ۴ سالگی با او بود و او را از بازیهای کودکانه بازداشت، فدریکوی کودک به داستانها و ترانههای کولی رغبت فراوانی پیدا میکند، آنچنانکه زمزمه این آوازها را حتی پیش از سخن گفتن میآموزد. این فرهنگ شگرف اسپانیایی کولی است که در آینده در شعرش رنگ میگیرد. لورکا بدست مادر با موسیقی آشنا میشود و چنان در نواختن پیانو و گیتار پیشرفت میکند که آشنایانش او را از بزرگان آینده موسیقی اسپانیا میدانند، ولی درگذشت آموزگار پیانویش به سال ۱۹۱۶چنان تلخی عمیقی در او به جای میگذارد که دیگر موسیقی را پی نمیگیرد. همزمان با فرا رسیدن سن تحصیل لورکا، خانوداه به گرانادا نقل مکان میکند و او تا زمان راهیابی به دانشگاه از آموزش پسندیده با طبقه اجتماعی اش برخوردار میشود .(در همین سالهاست که فدریکو موسیقی را فرا میگیرد.) ولی هر گز تحصیل در دانشگاه را به پایان نمیرساند، چه در دانشگاه گرانادا و چه در مادرید. باری در همین سالهاست که در Residencia de Etudiante مادرید – جایی برای پرورش نیروهایی با افکار لیبرالی ـ لورکا، شعرش را بر سر زبانها میاندازد و در همین دورهاست که با نسل زرین فرهنگ اسپانیا آشنا میشود.
پژوهشهای لورکا، هرگز در چارچوب «فلسفه» و«حقوق» که به تحصیل آنها در دانشگاه سرگرم بود، باقی نمیماند. مطالعه آثار بزرگان جهان از نویسندگان جنبش ۹۸ چون ماچادو (Machado) و آسورینAzorin) (وهمینطور آثارشاعران معاصر اسپانیا چون روبن داریو (Roban Dario)، خیمنز گرفته تا نمایشنامههای کلاسیک یونانی، از لورکا شاعری با دستان توانا و تفکری ژرف و گسترده میسازد. لورکا نخستین کتابش (به نثر) را در سال ۱۹۱۸ به نام «باورها و چشم اندازها» (Impersiones y Viajes) در گرانادا به چاپ میرساند.
بسال ۱۹۲۰ نخستین نمایشنامه اش با نام «دوران نحس پروانهها» (el malificio de la mariposa) را مینویسد و به صحنه میبرد که با استقبال چندانی روبرو نمیشود. و سال بعد (۱۹۲۱)، «کتاب اشعار» (Libre de Poems) که نخستین مجموعه شعرش است را منتشر میکند. ۱۹۲۲ سالی است که با مانوئل دفایا جشنواره بی همتا کانته خوندو(Conte Jondo)، آمیزهای از افسانهها، آوازها و پایکوبیهای کولیان اسپانیا که میرفت در هیاهوی ابتذال آن سالهای فلامنکو به دست فراموشی سپرده شود، را برپا میکند .
لورکا در ۱۹۲۷ «ترانهها (Canciones)» را منتشر میکند و نمایشنامه «ماریانا پیندا» (Mariana Pineda) را در ماه ژوئن همین سال به صحنه میبرد و در بارسلونا نمایشگاهی از نقاشیهایش برپا میشود. در ۱۹۲۸ محبوبترین کتابش، «ترانههای کولی» (Romancero Gitano) منتشر میشود. نشانی که بسیارانی آنرا بهترین کار لورکا میدانند. مجموعهای که شهرتی گسترده را برای فدریکو به ارمغان میآورد چنانکه لقب «شاعر کولی» را بر او مینهند.
شکل گیری هسته نمایشنامه «عروسی خون» با الهام از خبر قتل نیخار(Nijar) در روزرنامهها، نیز بسال ۱۹۲۸ برمیگردد.
در تابستان ۱۹۲۹ شاعر به نیویورک سفر میکند و برای آموختن انگلیسی وارد دانشگاه کلمبیا میشود. در نیویورک است که لورکا بشعر سختش میرسد. بسرزنش از شهری با معماریهای مافوق آدمین، ریتم سرگیجه آور و هندسهٔ اندوهناک میرسد.
حاصل سفر نیویورک مجموعه اشعاری است با نام«شاعر در نیویورک» که در ۱۹۴۰ (پس از مرگ شاعر) منتشر میشود. واژههایی که مملو از همدردی باسیاهان آمریکاست. و اثر دیگری که نمایشنامهای شعرگونه و ناتمام و کارایی گرفته از سفر شاعر به آمریکاست «مخاطب»Audience و یا به تعبیر گروهی دیگر «مردم»(people) نام دارد.
فدریکو، دربهار ۱۹۳۰ خسته از زندگی سیاه «هارلم» و ریشههای فولادی آسمان خراشهای نیویورک، در پی یک دعوتنامه جهت سخنرانی در «هاوانا» به آغوش سرزمینی که آنرا «جزیرهای زیبا با تلألو بی پایان آفتاب» میخواند، پناه میبرد .شاید دوماه اقامت لورکا درکوبا و خو گرفتن دوبارهاش با ترانههای بومی و تم اسپانیایی آن بود که سبب گشت تا شاعر به اندلس اش بازگردد. در همین سال است که نگارش «یرما» را آغاز میکند. با بازگشت به اسپانیا در خانه پدری (گرانادا) ساکن میشود و «مخاطب» را در جمع دوستانش میخواند و در زمستان «همسر حیرت آور» (la zapatero prodigiosa) را به صحنه میبرد (در مادرید).
سال بعد (۱۹۳۱) «چنین که گذشت این ۵ سال» را مینویسد که تنها پس از مرگش یه صحنه میرود و پس از آن کتاب جدیدش بنام «ترانههای کانته خوندو» el poems del Conte Jondo، که در ادامه کار بزرگش در جشنواره کانته خوندو و «ترانههای کولی» است را منتشر میکند.
در ماه آوریل حکومت جمهوری در اسپانیا اعلام موجودیت میکند و این سبب میشود تا شاعر، که تئاتر را بی وقفه بروی مردم میگشاید، بیش از پیش موفق شود. چرا که در ۱۹۳۲ بنام کارگردان یک گروه تئاتر سیار (la barraca) که کسان آنرا بازیگران آماتور پایه ریزی میدادند بشهرها و روستاهای اسپانیا میرود و آثار کلاسیک و ماندگاری چون کارهای لوپه دبگا) l’ope de vega (و کالدرون) Calderon) و ..را به اجرا در میآورد.
در زمستان همین سال «عروسی خون» را در جمع دوستانش میخواند و به سال ۱۹۳۳ آنرا بصحنه میبرد(مادرید). اجرای این تراژدی با کامیابی و استقبال بی مانندی روبرور میشود، و همچنین وقتی درهمین سال شاهکارش را به آرژانتین میبرد و در بوئینس آیرس بنمایش در میآورد، این کامیابی برای لورکا تکرار میشود.
در همین سفر (از سپتامبر ۱۹۳۳ تا مارس ۱۹۳۴) است که هسته” دنا رزیتا” شکل میگیرد. ۱۹۳۴ سالی است که فدریکو، «یرما» (Yerma) و «دیوان تاماریت)» (Divan del Tamarit) را بپایان میرساند. «یرما» نیز چونان اثر پیشین (عروسی خون)تراژدی است که از فرهنگ روستائیان اندلس و ناامیدی ژرفشان سرچشمه میگیرد. و درخشانترین جای شعر لورکا (و حتی اسپانیا) بهمین سالست که رقم میخورد. «مرثیهای برای ایگناسیو سانچز مخیاس» Mejias Lianto por Ignacio Sanchez؛ سوگنامهای که برای همیشه در تاریخ ادبیات اسپانيا بی مانند و بی جانشین ماند؛ شعری جادویی برای دوستی گاوباز که مرگی دلخراش را در میدان گاوبازی درآغوش میکشد.
با توجه به اینکه لورکا عمدتاً غیر سیاسی بودهاست، و در بین هردو طرف جنگ داخلی اسپانیا دوستانی داشتهاست، فرضیههایی در مورد نقش حسادت همجنسگرایانه در مرگ لورکا وجود دارد. بهرحال، مرگ او در ۱۹ آگوست ۱۹۳۶، نزدیک گرانادا اتفاق افتادهاست.