ما چرا میبینیم؟
ما چرا میفهمیم؟
ما چرا میپرسیم؟
من خودم یک سایه ام
سایه یی در سایه ی یک سایه
تو سرم، روی شاخ ممکن، بوف کور میخونه
اون ورش تو جاده ی ناممکن برف ریز میباره
تو هستیِ پیچِ اضافه آوردم
نمیدونم اون پیچ، مالِ ، بودِ یا نبوده؟
گمونم باز فلسفهام عود کرده
ما چرا میفهمیم؟
ما چرا میپرسیم؟
من خودم یک سایه ام
سایه یی در سایه ی یک سایه
تو سرم، روی شاخ ممکن، بوف کور میخونه
اون ورش تو جاده ی ناممکن برف ریز میباره
تو هستیِ پیچِ اضافه آوردم
نمیدونم اون پیچ، مالِ ، بودِ یا نبوده؟
گمونم باز فلسفهام عود کرده
نازی: واه !!! خدا مرگم بده ، هگلت؟
نه بابا !!! هگل رو یه بار عمل کردم رفت پی کارش
با پول گوشوارههای تو و عینک ته استکانیِ خودم
نازی: سرت خارش نداره؟
نمی خواهی شاخ درآری؟
مگه من کرگدنم؟
آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره!
من و نازی، زنده یاد حسین پناهینه بابا !!! هگل رو یه بار عمل کردم رفت پی کارش
با پول گوشوارههای تو و عینک ته استکانیِ خودم
نازی: سرت خارش نداره؟
نمی خواهی شاخ درآری؟
مگه من کرگدنم؟
آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره!