فروردین ۲۴، ۱۳۹۱

نکند جور پیشه، سلطانی .... که نیاید ز گرگ چوپانی


حکایت کنند که یکی‌ از حاکمانی که بر عجم حکم می‌راند، دست به غارت مال رعیت دراز کرده بود و ظلم و اذیت آغاز.

مردم و خلقی که تحت حکم و امر این ظالم بودند از ترس مکر و حیلهٔ او پراکنده شدند و رفتند و به کشور‌های دیگه پناهنده شدند.

از کربت جورش راه غربت گرفتند. ( کربت بر وزن غربت خوانده میشود).

چون مردم خردمند کم شدند، محصول مملکت کم شد و خزینه خالی‌ ماند و دشمنان نیز از هر جانب زور آوردند

هر که فریادرس روز مصیبت خواهد ..... گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود ..... لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه بگوش

روزی در مجلس او شرح زوال ضحاک به دست فریدون از شاهنامه فردوسی‌ را میخواندند، وزیر از او پرسید: فریدون یک شاهزاده یتیم بود و بیکس و خزینه، گنج و ارتش و قدرت نداشت چطوری بر پادشاه قوی و ثروتمندی مثل ضحاک پیروز و چیره شد.

حاکم ظالم گفت: آنچنانکه شنیدی خلقی با تعصب و وفادار جمع شدند و او را تقویت کردند و به پادشاهی رساندند.

وزیر گفت: اگر جمع شدن خلق موجب پادشاهی است، تو چرا خلق را پراکنده و پریشان میکنی‌، مگر سر حکمرانی نداری؟

همان به که لشگر بجان پروری‌ ..... که سلطان به لشگر کند سروری

اگر سر حکمرانی داشته باشی‌، باید مردم را به جان پرورش بدهی‌، چون بدون مردم حکومتی نیز وجود ندارد، تو باید برای مردم باشی‌ نه مردم برای تو.




حاکم گفت: سبب و موجب جمع شدن مردم و سپاه چیست و چگونه میشود مردم

را راضی‌ کرد که گرد من جمع شوند.

وزیر گفت: حاکم را عدل باید تا دور او جمع شوند و رحمت و قانونمندی که در سایه عدالت آسوده و ایمن باشند و تو را هیچ کدوم از این دو نیست.

نکند جور پیشه، سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم افکند
پای دیوار ملک خویش بکند

مثل اینکه چوپانی گله رو به یک گرگ بسپاریم، حدس بزن با گله چه می‌کنه؟ حاکم ظالم هم حکم همان گرگ را دارد. حاکمی که رسم و قانون ظلم در میان خلق بیفکند و ظلم را عادت خود کند، دیوار و اساس مملکت و سلطنت را به دست خود خراب می‌کند و با این کارش پای دیوار حکومت خویش را میکند، زیرا حکومت با ظلم ثابت و ماندنی نیست.

حاکم ظالم وقتی‌ پند وزیر خردمند را شنید، از حماقت روی در هم کشید و وزیر را به زندان فرستاد، زیرا ظالمین صاحب قدرت زود رنج و دل نازک هم میشوند، (منیژه خانم و این قضایا.)

چندی نگذشت که پسران پادشاه پیشین برای گرفتن سلطنت قیام کردند و ملک پدر را خواستند. مردمی که از دست ظلم او به جان آمده بودند و پراکنده شده بودند و ترک دیار نموده و غربت اختیار کرده بودند، دوره آنها را گرفتند و تقویت کردند و پشتیبانی کردند و مملکت را از تصرف این به در آوردند و به آن سپردند.

پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست
دوستدارش روز سختی، دشمن زور آور است
با رعیت صلح کن و ز جنگ ایمان نشین
زانکه شاهنشاه عادل را رعیّت لشگر است

حاکمی که ظلم به مردم جایز میشمارد، دوستدارانش در روز شدت و سختی، دشمن سرّ سخت او هستند و همراهی دشمن او را میکنند.


گلستان سعدی، باب اول، حکایت ششم

در صدر مشروطه، کشور ایران را به چهار ایالت و ده ولایت قسمت کرده بودند. ولایت، به معنی‌ اختیاری و حکمفرمایی نیز هست. در اصطلاح صوفیان، ولایت نیروئی است الهی که به شخص خاصی‌ اعطأ میشود و دارندهٔ آن، قدرت تصرف در همهٔ امور جهان دارد، این چنین کس را ولی‌ می‌نامند که جمع آن اولیأ است. ولایت به فتح واو به معنی‌ دوستی‌ است.