اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۱

اولین متقلبی که به اولین ابله رسید، مذهب زاده شد


یک راه جدا دیگری در اسلام پیدا شده و گروهی خود را از مسلمانان جدا گردانیدند. اینان دشمنی سخت با دسته‌های دیگر نشان میدادند، و پسران اسلام از ابوبکر و عمر و دیگران را نفرین و دشنام می‌گفتند.

در پندار اینان، دیگران همگی‌ بی‌دین می‌بودند و تنها این دست از شیعیان دین میداشتند.

دیگران همگی‌ بدوزخ خواستندی رفت و تنها اینان در بهشت خواستندی بود. خود را فرقه ناجیه مینامیده دیگران را همگی‌ گمراه و تباه می‌‌شمردند.

چیزیکه هست با این کینه جوئی و پافشاری، با دستور پیشوایانشان باورها و سهش‌های خود را پوشیده داشته با تقیه راه می‌رفتند.

جعفر بن محمد که ما او را بنیانگذار این کیش میشناسیم، پسر خود اسماعیل را به جانشینی نامزد گردانیده بود. ولی‌ اسماعیل پیش از وی مرد ( و این مرگ او داستانی‌ پیدا کرد که خواهیم نوشت.) و این بود پس از وی پسر دیگرش موسی‌ الکاظم جانشین گردید.

در زمان این امام، خیفهٔ عباسی بدگمان گردیده او را از مدینه به بغداد آورد و بیست و هفت سال در زندان نگاه داشت تا درگذشت.

پس از وی پسرش علی‌ الرضا جانشین می‌‌بود و این همانست که مامون به ولیعهد ایش برگزید و به خراسانش خواند، و این خود پرسشی است که کسی‌ که خود را از سو‌ی خدا برگزیده برای خلافت میشناخت و خلیفه عباسی را جائر و غاصب می‌ دانست چگونه ولیعهد‌ای او را پذیرفت؟
پس از وی، پسرش محمد التقی که دختر مامون را نیز گرفته بود، امام شد. پس از وی پسرش علی‌ النقی جانشین گردید.

پس از وی پسرش حسن عسگری، که به شمارش خود شیعیان امام یازدهم می‌‌بود، جایش را گرفت. ولی‌ چون این نیز مرد، یک داستان شگفت تری در تاریخچه شیعیگری رخ داد و شیعیگری بار دیگر رنگی‌ به خود گرفت.

چگونگی‌ آنکه این امام یازدهم را فرزندی شناخته نشده بود. از اینرو چون مرد، به میان پیروانش پراکندگی افتاد. یک دسته گفتند: امامت پایان پذیرفت. یک دسته برادر او جعفر را ( که شیعیان جعفر کذاب می‌‌نامند) به امامی پذیرفتند. یک دسته هم چنین گفتند: آن امام را پسری پنجساله هست که در سرداب نهان می‌‌باشد و امام اوست.

سر دسته اینان و گوینده این سخن عثمان بن سعید نامی‌ می‌‌بود که خود را باب، یا درِ امام نامیده میگفت: آن امام مرا میان خود و مردم میانجی گردانیده. شما هر سخنی میدارید به من بگویید و هر پولی‌ می‌دهید به من دهید. و گاهی‌ نیز پیغام‌های از سوی آن امام ناپیدا ( به گفته خودش: توقیع) به مردم میرسانید.
دوباره می‌گویم: داستان بسیار شگفتی می‌‌بود، آن بچه‌ای که اینان می‌‌گفتند، کسی‌ ندیده و از بودنش آگاه نشده بود، و این نپذیرفتنی است که کسی‌ را فرزندی باشد و هیچکس نداند. آنگاه امام چرا رو می‌‌پوشید؟ چرا از سرداب بیرون نمی‌‌آمد؟ اگر پیشوا است باید در میان مردم باشد و آنان را راه برد. نهفتگی بهر چه می‌‌بود؟

لیکن در شیعیگری دلیل خواستن و یا چیزی را به داوری خرد سپاردن از نخست نبوده و کنون هم نبایستی بود.

آنگاه شیعیان با آن پافشاری که در کیش خود می‌‌داشتند، و با آن دوری که از مسلمانان ( یا سنیان) پیدا کرده بودند، این نشدنی‌ بود که از راه خود باز گردند، و ناچار می‌‌بودند که هر چه پیش می‌‌آید بپذیرند و گردن گذارند.

با اینحال چون کار عثمان ابن سعید و جایگاه والایی که برای خود باز کرده و به شیعیان فرمان می‌راند، به کسان بسیاری بویژه به آنانکه هوشیار می‌بودند، و پی‌ به راز کار می‌بردند، گران میافتاد، از اینرو کشاکش‌های بسیاری برخاست و ما نام‌های ده تن‌ بیشتر در کتاب‌ها می‌یابیم که آنان نیز به دعوی میانجیگری از امام ناپیدا برخاسته و همچون عثمان ابن سعید خود را " در "، نامیده اند.


 شیعیگری احمد کسروی