فروردین ۱۵، ۱۳۹۱

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب, بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا


بروی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره بساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست بشادی در بهشت

او می گشاید

او که بلطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت مارا زغم سرشت

توفان طعنه، خنده مارا زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم

مائیم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم ... ما که جامه تقوی دریده ایم

زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم

آن آتشی که در دل ما شعله میکشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا! نداده بود

بگذار تا بطعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما"

افتخار شعر معاصر ایران ، فروغ فرخزاد
یادش همیشه جاودان و پر افتخار باد