کشوها از اشیای نفیس لبریزند
ولی ما، آرام آرام به ایدهها عادت میکنیم
این یا آن را با خونسردی لمس میکنیم
تصویری را، عطری را، عطری را، تصویری را
خداحافظی میکنیم از برگی، از شکوفهای، از شکوفهای، از برگی
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان میشویم
به فضا، به زمان، به بیهمتا، به نامتناهی
فراسوی جهانمان که حد و مرزی روشن یافتهاست
اینجا حصاری و آنجا حصاری با تشریفات حصار، درختان سیاه،
بال خیس پرندگان تنگ در هم گره میخورند
دلهای تپندهی پرندگان، خشخش، لرز، هراس
حتی آهستهتر میبوسیم
با دستهای آگاه، حتی محتاطانهتر لمس میکنیم تنهای خاموش را،
آتش رام است چون سگی که روی دو پا میایستد
لطافتی در آن میسوزد،
بیشک برقی
بر خاکسترها میپاشد
طرح جدایی میریزیم
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان میشویم
آتش رام - هالينا پوشوياتوسکا
ولی ما، آرام آرام به ایدهها عادت میکنیم
این یا آن را با خونسردی لمس میکنیم
تصویری را، عطری را، عطری را، تصویری را
خداحافظی میکنیم از برگی، از شکوفهای، از شکوفهای، از برگی
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان میشویم
به فضا، به زمان، به بیهمتا، به نامتناهی
فراسوی جهانمان که حد و مرزی روشن یافتهاست
اینجا حصاری و آنجا حصاری با تشریفات حصار، درختان سیاه،
بال خیس پرندگان تنگ در هم گره میخورند
دلهای تپندهی پرندگان، خشخش، لرز، هراس
حتی آهستهتر میبوسیم
با دستهای آگاه، حتی محتاطانهتر لمس میکنیم تنهای خاموش را،
آتش رام است چون سگی که روی دو پا میایستد
لطافتی در آن میسوزد،
بیشک برقی
بر خاکسترها میپاشد
طرح جدایی میریزیم
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان میشویم
آتش رام - هالينا پوشوياتوسکا
هالينا پوشوياتوسکا (۱۹۳۵-۱۹۶۷) پديدهی غريبی بود: هم شاعری شگفت و هم زنی متفاوت . در لهستان شعرهايش بس محبوب است. او هر نشانهی شرم را رها میکند و در آستانهی شدت و درد تماسش با معجزهي تن می ايستد. در آستانهی درد و حضور تنی که فانیاست که تن اوست. هالينا فلسفه خواند. تز دکترايش را درباب مبانی اخلاق در فعاليتهای مارتين لوتر کينگ نوشت. و در سی و دو سالگی بر اثر بيماری قلبی درگذشت. دکترها توصيه کرده بودند که از هرگونه هيجان و سفر بپرهيزد ولی اگر به حضور توامان عشق و مرگ در شعر او نگاه کنيم، درمییابيم که او نمی توانست به قول و قرارش با پزشکان وفادار باشد.
از زيبايی تنم گيج شدهام
امروز با چشمهای تو به خودم نگاه کردم .
انحنای نرم شانهها را کشف کردم
پستانهای گرد خسته را که
میخواهند بخوابند ولی آرام می غلطند
پاهايم را که بیکران باز میشوند در مرزهايشان
غايب از آنچه منم
و آنچه فراسوی من میلرزد در هر برگ در هر قطرهی باران
خودم را ديدم،
انگار از پشت عينک چشمهايت
به خودم نگاه میکنم.
دستهايت را لمسکردم بر پوست گرم و سفت رانهايم
و در سرپيچی از فرامينات
عريان ايستادم پشت آينهای بزرگ
بعد
چشمهايت را پوشاندم
تا نبيند و لمس نکنند
تنهايی تنم را
که با تو گلمیکند.
از پشت عينک چشمهايت - هالينا پوشوياتوسکا
از زيبايی تنم گيج شدهام
امروز با چشمهای تو به خودم نگاه کردم .
انحنای نرم شانهها را کشف کردم
پستانهای گرد خسته را که
میخواهند بخوابند ولی آرام می غلطند
پاهايم را که بیکران باز میشوند در مرزهايشان
غايب از آنچه منم
و آنچه فراسوی من میلرزد در هر برگ در هر قطرهی باران
خودم را ديدم،
انگار از پشت عينک چشمهايت
به خودم نگاه میکنم.
دستهايت را لمسکردم بر پوست گرم و سفت رانهايم
و در سرپيچی از فرامينات
عريان ايستادم پشت آينهای بزرگ
بعد
چشمهايت را پوشاندم
تا نبيند و لمس نکنند
تنهايی تنم را
که با تو گلمیکند.
از پشت عينک چشمهايت - هالينا پوشوياتوسکا