یکی از بارزترین و مشخص ترین تفاوت هایی که بین مردم جوامع پیش رفته با مردم جوامع عقب افتاده وجود دارد ، اینست که، یک جهان سومی فکر میکند خاک و مملکت ارثی است که از پدرش به او رسیده و او محق است آنطور که میلش میکشد با این ارث پدری رفتار کند، درحالیکه در جوامع از نظر فکری پیش رفته این تفکر حاکم است که "مملکت و خاک"، ودیعه و وامی است که از طرف فرزندان و نوادگان بطور امانت واگذار شده و میبایستی یا آنرا آبادتر و یا حداقل همانطوری که به دستمان سپرده شده، به آیندگان و نوادگان که صاحبان اصلی آن هستند، واگذار کنیم، بهمین دلیل هم، هر بلایی که دلمان بخواهد نمیتوانیم سر امانت سپرده شده بیاوریم.
طاهره قُرةالعَین
تفاوت دیگر آنستکه بما یاد دادهاند که با قهرمانان، نوابغ، دانشمندان، وطنپرستان و بطورکلی بهترین ایرانیها، رفتاری را داشته باشیم که میبایستی همانرا با دشمنان خونی و آشکار و نهانمان داشته باشیم، تربیت استعماری بما یاد داده که سرمایههای فکری و اندیشهای کشورمان را بکشیم، بدنام کنیم، نفرینشان کنیم، تحقیرشان کنیم، حتی به پیکر بیجان آنها رحم نکرده و مقبرهایشان را هم یا با خاک یکسان کرده و یا بسوزانیم و درعوض، برای دشمنان و قاتلین پدران و مادرانمان، برای غارت کنندهگان خاک و مملکتمان، مقبرههای طلایی بسازیم و در سالروز مرگ آنها تا آنجاکه میتوانیم بسر و سینه خود و کودکانمان بکوبیم.
محمد مصدق
و امثال خمینی مزدور غرب و دشمن ایران و ایرانی که موجودی بیسواد، نادان و جانی صفت بود و اگر در هرجای دیگر دنیا قد علم کرده بود، او را تحت الحفظ در تیمارستانی مورد مراقبتهای ویژه قرار میدادند، و باجدیت از اجتماع انسانی، دور نگاه میداشتند، ..... ما بعنوان رهبر و امام و مرشد تا حد پرستش، بستایم و جان، مال، ناموس، شرف، آینده کودکان و مملکت خویش را بدست آنها بسپاریم،
و برای امثال خلخالی که نه تنها دچار بیماری روانی، سادیسم و آدمکشی بود ، بلکه دشمن خونی و قسم خورده ایران و ایرانی نیز بود و بطور آشکار این را نشان میداد و در اینجا و آنجا بکشتن بیش از ۶۰۰ تن از بهترین و باسوادترین ایرانیها در مدت کمتر از یکماه همواره افتخار میکرد و ادعا میکرد که اگر زمان و قدرت بیشتری میداشت، ایران را از وجود ایرانیهای بیشتری پاک میکرد، هورا بکشیم.
احمد کسروی
احمد کسروی دارای آنچنان نبوغ و استعداد و خلاقیتی بود که هر جای این خاک پا میگذاشت، در بارهٔ تاریخ و زبان آن جا کتابها مینوشت و آنچنان به این خاک و ایران افتخار میکرد و عشق میورزید که حاضر بود همه گونه تحقیر و توهین را به جان بخرد ولی به زبان نیاکان ایرانیش گفتگو کند و فقط و فقط واژگان ایرانی در گفتارش به کار برد، حاضر بود دنیا را فدای بزرگی و افتخار ایران کند.
احمد کسروی که اگر در هر جای دنیا به جز ایران متولد شده بود، امروز به عنوان یک شگفتی و نابغه ازش تجلیل میشد و احتمالا عمری طولانی میکرد و صدها کتاب و مقاله از او به جامعه بشری هدیه داده میشد و آثارش چراغ راه خردمندان بعد از وی میگشت و حتی خود ما ایرانیها خواندن و فهم آثارش، میشد یکی از شروط روشنفکریمان، و به عنوان یک متفکر خارجی ازش با عزت و احترامی غلو آمیز یاد میکردیم، ولی در ایران و در طول زندگی کوتاهش، از طرف دوست و دشمن مورد آزار و نکوهش قرار گرفته و در آخر هم قصابیش کردند.
و ما چه کردیم؟ وقتی نوکران یک مشت آخوند عقب مونده و مرتجع که خود نوکران ساخته غربیها هستند و ریشههای ترکی و عربی دارند، در خانهٔ عدل و داد، دنبالش کردند و ناجوانمردانه ترورش کردند، به همدیگر تبریک گفتیم و برای قاتلینش فریاد زنده باد کشیدیم و خدا را شکر کردیم که شرش را از سر ملت کم کرد. و چرا تروریستها و عوامل غرب او را ناجوانمردانه و بطرز فجیع ترور کردند؟ چون به ملت ایران حقیقت تاریخشان را بازگو میکرد. و به ملت ایران یادآوری میکرد که تا پیش از قاجارها تنها حکمران دنیا بودند. و هر چه بر سر این امپراطوری عظیم آمد پس از کشته شدن نادر شاه آخرین امپراطور دنیا و جنگ جهانی نخست بود که امپراطوری پارسها تکه تکه شد، ابتدا اروپا، سپس آفریقا و پس از آن شرق اسیا از ایران جدا گشت. پس از جنگ جهانی دوم کشورهای اسیای میانه هم از ایران جدا گشتند. و غربی جنایتکار نمیخواست و نمیخواهد که ملت ایران به تاریخ پر افتخار خود به درستی آگاهی یابد. پس امثال کسروی را میکشد و بجای آنها علی شریعتیها و تیپا خوردههایی از ایندست را علم کرده و بخورد ملت ایران میدهد.
یا مثلا اگر رضا شاه در هر کجای این کره خاکی، کاری را که برای ایران کرد، یعنی عیسی گونه روح به کالبد و جسم مرده و متلاشی شده ایران دمید و ایران را که بعد از تقریبا ۱۵۰ سال کشتار ( که به حمله اعراب و ترکها معروف است - و البته به دروغ به آن قدمت ۱۴۰۰ ساله داده اند که بزرگترین دروغ تاریخی است) حکومت حماقت، جهالت و ابلهان، به خراب آبادی متعفّن تبدیل شده بود و جامه حقارت بر تنش زار میزد، به سرزمینی متمدن و صاحب سیستم اداری و ارزشهای شهری تبدیل کرد، و اعلام کرد که زن و مرد ایرانی را باید با عنوان خانم و آقا، مورد خطاب قرار داد، و آنچنان به ایران و ایرانی عشق میورزید که وقتی با کمترین امکانات موجود آنزمان راه آهن سراسری را ساخت، برای امتحان آن مهندسین سازنده آلمانی را وادار کرد، ابتدا خود سوار واگنهای قطار شده و امنیت ریلها را امتحان کنند، مبادا که یک ایرانی جانش به خطر بیفتد، رضا شاه همچنین برای افتتاح ٔپل ورسک، به سرمهندس اتریشی یعنی اینگر دستور داد تا در هنگام عبور اولین قطار از روی پل زیر پل قرار گرفته تا در صورت تخریب این پل اولین شخص کشته شده از این حادثه خود او باشد و نه یک ایرانی. و اگر رضا شاه در هر کجای این دنیای خاکی .... از خاکی سوخته، کشوری آباد ساخته بود، اکنون به عنوان پدر ملت، ناجی ملت، خدای ملت، از او مجسمهها ساخته بودند، یادگارها نوشته، نقاشیها کشیده و یادبودهایی خلق کرده، سکهها زده بودند، نمایشگاها بر پا کرده، تجلیلها میکردند.
شهریارن واقعی ایران، رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه فقید
و ما چه کردیم؟ با امثال خلخالی ها، که دشمنان قسم خورده ایران و ایرانی بودند دست در دست هم دادیم به مهر، و به مقبره این بزرگمرد تاریخ هم رحم نکردیم، و امروز هم همچنان با حنجره کثیف و متعفن دشمنان ایران، حماقتبار و ابلهانه همنوا میشودیم و توهینها به ناجی خودمان و این مرد بزرگ روا میداریم و انتظار داریم از بین ما افرادی مثل خامنهای برنخیزند و آن نکنند که کردند. عربها برای مردمی از جنس ما مثلی دارند که میگه: خدا کار ظالم را به ظالم واگذار میکنه، ظلم کن تا ظالمتر از تو، بر تو سروری کند.
امیر کبیر
و یا امیر کبیر ها، طاهره قره العینها که انگلیسیها از او بعنوان شگفتی بشریت یاد میکنند، مصدق که یک تنهٔ دنیا رو به زانو در آورد، محمد رضا شاه که حکومتش را در بدترین دوران سیاسی دنیا شروع کرد، دوران وحشت بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی زمان جنگ سرد، یعنی جنگ قدرت و مبارزه نهانی و بیرحمانه بین شرق و غرب، در زمانی که اروپا در مرز قحطی دست و پا میزد و بیماری سل که از هوای آلوده ناشی از سوخت ذغال سنگ بود، در اروپا کشتار میکرد و دنیا از اثرات جنگ جهانی در رنج بود، و ایران در مرز سقوط کامل قرار داشت، سکان این کشتی به گل نشسته ایران را در سنّ ۲۰ سالگی بدست گرفت و آنچنان آبادانی در ایران بوجود آورد که دیگر کشورها برای کار در ایران با یکدیگر در رقابت بودند و ایرانی نه دیگر اروپایی لباس وصلهای که با قامتی ترکه شکل که از زور گرسنگی به مدل تویگی تبدیل گشته بود ، قبول داشت و نه با آمریکایی که التماس میکرد ویزای ایران را تمدید کند، چای قند پهلو میخورد.
و دیگر نوابغ ایرانی که هر ۲۰۰ سال یک بار دنیا چنین افرادی را به خودش خواهد دید، و از نوادر روزگار هستند، آنچنان مورد غضب، خشم، نفرت ما قرار گرفتند که اسکندرها، عمر ها، چنگیز ها، تیمورها، آتیلاها، خمینی ها، خلخالی ها، لاجوردی ها، که کشتند، سوزاندند، با خاک یکسان کردند، تجاوز کردند، نابود کردند، این چنین با نفرت از آنها یاد نشد و مورد لعن و نفرین قرار نگرفتند. .
عیب از کی و یا از کجاست؟
عیب از آنجاست که پس از کشته شدن نادر شاه، ابتدا با بیماریهای هولناک خود و سپس با شمشیر و سنگ و هر وسیلهای که میشد کشت و سوزاند، هولاکاستی وحشتناک در ایران براه انداختند. میلیونها ایرانی را کشتار کردند، تمامی کتابخانههای ایران را سوزاندند و چپاول کردند، تمامی آثار باستانی ایران را دزدیده و آنهای را که نتوانستند ببرند، از بین بردند، کاخها را سوزاندند، و برای ما تاریخ و جغرافیایی دروغین که تنها مورد پسند آنان بود نوشتند.
عیب از آنجاست که پس از همه اینها رهبری فکری و اندیشهای مردم ایران دست نوکران غرب یعنی موجود بغایت احمقی بنام آخوند بوده و هست و رهبری سیاسی و اجتماعی آن یا دست طایفه غلامان ..... "ترک ها" .... و یا دست طایفه دزدان ...."عرب ها" ..... یه نادان و بیسواد.
و این ادعا نیست، این گفته نژاد پرستانه نیست، این یک حقیقت است که تنها و تنها با یک نگاه اجمالی به تاریخ معاصر ایران، اثبات میشود، به زمان نادر شاه کاری نداریم که همین طایفه غلامان ترک، شبانه ریختند و او را از پای دراوردند، و نسبتهای ننگین به او بستند تا به این وسیله خدمات این نابغه ایرانی را بروشی که در مورد رضا شاه انجام میدهند، آلوده به ننگ بکنند.
آغا محمد خان قاجار
از آنجا شروع میکنیم که یک اخته عقدهای روانی خلخالی مآب به نام آغا محمد خان، همانند خلخالی خولی وار و وحشیانه در جهت نسل کشی ایرانیها ۲۰ هزار جفت چشم مردم کرمان تبریز و یزد و تهران و کردستان را فقط در یک جلسه از خانه چشم آنها کند و از سر ایرانیها منارهها ساخت که سیاحان غربی تا قبل از رضا شاه، میتوانستند از آثار به جان مانده این منارهها عکس و گزارش تهیه کنند. و اگر عمر ننگینش، به درازا کشیده شده بود، اینک ایرانی نایاب شده بود. و غربیها برای تجلیل از خدمات این خاندان، کتاب خواجه تاجدار را نوشتند تا بدین وسیله از این خاندان چهرهی آبرومند بسازند و خدماتی که این خاندان ننگین به آنها کرده است را تا حدی جبران کرده باشند و بگویند هر که نوکری آنها را بکند در تاریخ به عنوان مصلح و هر که بر ضد آنها باشد مانند مصدق و گاندی نه تنها، نسلش از روی زمین برداشته میشود، بلکه نامش نیز به نکویی نبرند.
به زمانی بر میگردیم که دنیا چهار نعل در حال پیش رفت و دست یابی به لوازم مدرنیته بود و در ایران به جای پیش رفت و رشد، یک شاه ترک ابله رهبری قدیمیترین کشور دنیا یعنی ایران را به عهده داشت که در دنیا آن را مهد تمدن و فرهنگ میشناختند. و تنها هنر این پادشاه چه بود؟ تنها هنرش زن بارگی و شاهد بازی و حراج و به نابودی کشیدن مملکت بود، و مرتبا تو سر این مردم میزد و آنها را بی ارزش مینامید و حتی برای خود ترکان، واژه ترک خر را ساخته و به کار میبرد، و سوغاتش از سفرهای حماقت بار فرنگش، این بود که ایرانی حقیر و حیوان است و غربی آقای اوست و این طرز فکر را آنچنان جا انداخت که حکومت "ایرانی سالاری" پهلویها هم نتوانست این حقارت را از بًن مایه این مردم بیرون بکشد، به زمانی بر میگردیم که همزمان با این شاه احول و احمق، آخوند های بیسوادتر و احمق تر، در مکتب خانهها نسل آینده را تربیت و مردم کوچه و بازار را در مساجد با حماقت پر و لبریز میکردند.
به زمانی نگاه میکنیم که یک ایرانی وطن پرست به نام رضا شاه کبیر، با سختی و مشقّت و بی پولی و با مردمی تنبل، خرافی، منفعل و بی هویّت که نه تنها به او کمکی نمیکردند بلکه مرتبا نیز برایش سنگ مینداختند و برایش مانع میتراشیدند و غر میزدند و ارث پدرشان را میطلبیدند، ولی او با همهٔ مشکلات همچنان در جهت باز سازی و آبادنی ایران میکوشید، و همین آخوند گمراه، همیشه خائن به ایران گاهی برای یاری غربیها و گاهی برای پیشبرد اهداف شرقیها بر سر منبر ها، مردم را از هر گونه دفاع از مملکت منع کرده و آنان را درس انفعال و بی غیرتی میداد و هدف از زندگیشان را نوکری و غلامی او و خاندان عربش میخواند و به او یاد میداد که به جای زندگی کردند، بار کش او باشد و تو سری خور خارجی.
و تنها هدف این موجود همیشه سربار و بیکارهٔ مفت بر مفت خور، این شده بود که مرتبا از خارجی ها، برای از کار انداختن رضا شاه کمک و یاری بطلبد و زمانی هم که به هدف خودش رسید، به خاطر تبعید رضا شاه، پیام قربانت گردم و دست علی به همراهتان باد را برای آنها فرستاد.
این یک حقیقت است نه غرض ورزی نه حرفی از سر کینه توزی و یا خصومت با گروه یا دسته ای، این به سادگی یک واقعیت تاریخی ایران است که: " ملتی که روشنفکرانش تربیت شده مکتب خانههای آخوند و یا از آن بدتر مدارس مغز شویی فرنگی باشند، و بزرگانش خارجیها را از ما بهتران بنامند، و به این طرز فکر ایمان داشته باشند، ملتی که نزدیک به ۲۰۰ سال از طرف کسانی اداره شوند که ایران و ایرانی بودن برایشان بی ارزشترین پدیدهها است، ، ملتی که فراموش کرده که دنیا به او، به خاطر علم و دانش پدرانش مدیون است، در نتیجه فاشیست ضدّ بشری و ضدّ ایرانی جمهوری اسلامی، روند و بازده طبیعی و منطقی عملکرد آن ملت است و انفعال، بی هویتی، بی شخصیتی، تو سری خوردن، ناسپاسی، کینه توزی و دروغ، جز هویت بخشی از آحاد آن"
طاهره قُرةالعَین
تفاوت دیگر آنستکه بما یاد دادهاند که با قهرمانان، نوابغ، دانشمندان، وطنپرستان و بطورکلی بهترین ایرانیها، رفتاری را داشته باشیم که میبایستی همانرا با دشمنان خونی و آشکار و نهانمان داشته باشیم، تربیت استعماری بما یاد داده که سرمایههای فکری و اندیشهای کشورمان را بکشیم، بدنام کنیم، نفرینشان کنیم، تحقیرشان کنیم، حتی به پیکر بیجان آنها رحم نکرده و مقبرهایشان را هم یا با خاک یکسان کرده و یا بسوزانیم و درعوض، برای دشمنان و قاتلین پدران و مادرانمان، برای غارت کنندهگان خاک و مملکتمان، مقبرههای طلایی بسازیم و در سالروز مرگ آنها تا آنجاکه میتوانیم بسر و سینه خود و کودکانمان بکوبیم.
محمد مصدق
و امثال خمینی مزدور غرب و دشمن ایران و ایرانی که موجودی بیسواد، نادان و جانی صفت بود و اگر در هرجای دیگر دنیا قد علم کرده بود، او را تحت الحفظ در تیمارستانی مورد مراقبتهای ویژه قرار میدادند، و باجدیت از اجتماع انسانی، دور نگاه میداشتند، ..... ما بعنوان رهبر و امام و مرشد تا حد پرستش، بستایم و جان، مال، ناموس، شرف، آینده کودکان و مملکت خویش را بدست آنها بسپاریم،
و برای امثال خلخالی که نه تنها دچار بیماری روانی، سادیسم و آدمکشی بود ، بلکه دشمن خونی و قسم خورده ایران و ایرانی نیز بود و بطور آشکار این را نشان میداد و در اینجا و آنجا بکشتن بیش از ۶۰۰ تن از بهترین و باسوادترین ایرانیها در مدت کمتر از یکماه همواره افتخار میکرد و ادعا میکرد که اگر زمان و قدرت بیشتری میداشت، ایران را از وجود ایرانیهای بیشتری پاک میکرد، هورا بکشیم.
احمد کسروی
احمد کسروی دارای آنچنان نبوغ و استعداد و خلاقیتی بود که هر جای این خاک پا میگذاشت، در بارهٔ تاریخ و زبان آن جا کتابها مینوشت و آنچنان به این خاک و ایران افتخار میکرد و عشق میورزید که حاضر بود همه گونه تحقیر و توهین را به جان بخرد ولی به زبان نیاکان ایرانیش گفتگو کند و فقط و فقط واژگان ایرانی در گفتارش به کار برد، حاضر بود دنیا را فدای بزرگی و افتخار ایران کند.
احمد کسروی که اگر در هر جای دنیا به جز ایران متولد شده بود، امروز به عنوان یک شگفتی و نابغه ازش تجلیل میشد و احتمالا عمری طولانی میکرد و صدها کتاب و مقاله از او به جامعه بشری هدیه داده میشد و آثارش چراغ راه خردمندان بعد از وی میگشت و حتی خود ما ایرانیها خواندن و فهم آثارش، میشد یکی از شروط روشنفکریمان، و به عنوان یک متفکر خارجی ازش با عزت و احترامی غلو آمیز یاد میکردیم، ولی در ایران و در طول زندگی کوتاهش، از طرف دوست و دشمن مورد آزار و نکوهش قرار گرفته و در آخر هم قصابیش کردند.
و ما چه کردیم؟ وقتی نوکران یک مشت آخوند عقب مونده و مرتجع که خود نوکران ساخته غربیها هستند و ریشههای ترکی و عربی دارند، در خانهٔ عدل و داد، دنبالش کردند و ناجوانمردانه ترورش کردند، به همدیگر تبریک گفتیم و برای قاتلینش فریاد زنده باد کشیدیم و خدا را شکر کردیم که شرش را از سر ملت کم کرد. و چرا تروریستها و عوامل غرب او را ناجوانمردانه و بطرز فجیع ترور کردند؟ چون به ملت ایران حقیقت تاریخشان را بازگو میکرد. و به ملت ایران یادآوری میکرد که تا پیش از قاجارها تنها حکمران دنیا بودند. و هر چه بر سر این امپراطوری عظیم آمد پس از کشته شدن نادر شاه آخرین امپراطور دنیا و جنگ جهانی نخست بود که امپراطوری پارسها تکه تکه شد، ابتدا اروپا، سپس آفریقا و پس از آن شرق اسیا از ایران جدا گشت. پس از جنگ جهانی دوم کشورهای اسیای میانه هم از ایران جدا گشتند. و غربی جنایتکار نمیخواست و نمیخواهد که ملت ایران به تاریخ پر افتخار خود به درستی آگاهی یابد. پس امثال کسروی را میکشد و بجای آنها علی شریعتیها و تیپا خوردههایی از ایندست را علم کرده و بخورد ملت ایران میدهد.
یا مثلا اگر رضا شاه در هر کجای این کره خاکی، کاری را که برای ایران کرد، یعنی عیسی گونه روح به کالبد و جسم مرده و متلاشی شده ایران دمید و ایران را که بعد از تقریبا ۱۵۰ سال کشتار ( که به حمله اعراب و ترکها معروف است - و البته به دروغ به آن قدمت ۱۴۰۰ ساله داده اند که بزرگترین دروغ تاریخی است) حکومت حماقت، جهالت و ابلهان، به خراب آبادی متعفّن تبدیل شده بود و جامه حقارت بر تنش زار میزد، به سرزمینی متمدن و صاحب سیستم اداری و ارزشهای شهری تبدیل کرد، و اعلام کرد که زن و مرد ایرانی را باید با عنوان خانم و آقا، مورد خطاب قرار داد، و آنچنان به ایران و ایرانی عشق میورزید که وقتی با کمترین امکانات موجود آنزمان راه آهن سراسری را ساخت، برای امتحان آن مهندسین سازنده آلمانی را وادار کرد، ابتدا خود سوار واگنهای قطار شده و امنیت ریلها را امتحان کنند، مبادا که یک ایرانی جانش به خطر بیفتد، رضا شاه همچنین برای افتتاح ٔپل ورسک، به سرمهندس اتریشی یعنی اینگر دستور داد تا در هنگام عبور اولین قطار از روی پل زیر پل قرار گرفته تا در صورت تخریب این پل اولین شخص کشته شده از این حادثه خود او باشد و نه یک ایرانی. و اگر رضا شاه در هر کجای این دنیای خاکی .... از خاکی سوخته، کشوری آباد ساخته بود، اکنون به عنوان پدر ملت، ناجی ملت، خدای ملت، از او مجسمهها ساخته بودند، یادگارها نوشته، نقاشیها کشیده و یادبودهایی خلق کرده، سکهها زده بودند، نمایشگاها بر پا کرده، تجلیلها میکردند.
شهریارن واقعی ایران، رضا شاه کبیر و محمد رضا شاه فقید
و ما چه کردیم؟ با امثال خلخالی ها، که دشمنان قسم خورده ایران و ایرانی بودند دست در دست هم دادیم به مهر، و به مقبره این بزرگمرد تاریخ هم رحم نکردیم، و امروز هم همچنان با حنجره کثیف و متعفن دشمنان ایران، حماقتبار و ابلهانه همنوا میشودیم و توهینها به ناجی خودمان و این مرد بزرگ روا میداریم و انتظار داریم از بین ما افرادی مثل خامنهای برنخیزند و آن نکنند که کردند. عربها برای مردمی از جنس ما مثلی دارند که میگه: خدا کار ظالم را به ظالم واگذار میکنه، ظلم کن تا ظالمتر از تو، بر تو سروری کند.
امیر کبیر
و یا امیر کبیر ها، طاهره قره العینها که انگلیسیها از او بعنوان شگفتی بشریت یاد میکنند، مصدق که یک تنهٔ دنیا رو به زانو در آورد، محمد رضا شاه که حکومتش را در بدترین دوران سیاسی دنیا شروع کرد، دوران وحشت بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی زمان جنگ سرد، یعنی جنگ قدرت و مبارزه نهانی و بیرحمانه بین شرق و غرب، در زمانی که اروپا در مرز قحطی دست و پا میزد و بیماری سل که از هوای آلوده ناشی از سوخت ذغال سنگ بود، در اروپا کشتار میکرد و دنیا از اثرات جنگ جهانی در رنج بود، و ایران در مرز سقوط کامل قرار داشت، سکان این کشتی به گل نشسته ایران را در سنّ ۲۰ سالگی بدست گرفت و آنچنان آبادانی در ایران بوجود آورد که دیگر کشورها برای کار در ایران با یکدیگر در رقابت بودند و ایرانی نه دیگر اروپایی لباس وصلهای که با قامتی ترکه شکل که از زور گرسنگی به مدل تویگی تبدیل گشته بود ، قبول داشت و نه با آمریکایی که التماس میکرد ویزای ایران را تمدید کند، چای قند پهلو میخورد.
و دیگر نوابغ ایرانی که هر ۲۰۰ سال یک بار دنیا چنین افرادی را به خودش خواهد دید، و از نوادر روزگار هستند، آنچنان مورد غضب، خشم، نفرت ما قرار گرفتند که اسکندرها، عمر ها، چنگیز ها، تیمورها، آتیلاها، خمینی ها، خلخالی ها، لاجوردی ها، که کشتند، سوزاندند، با خاک یکسان کردند، تجاوز کردند، نابود کردند، این چنین با نفرت از آنها یاد نشد و مورد لعن و نفرین قرار نگرفتند. .
عیب از کی و یا از کجاست؟
عیب از آنجاست که پس از کشته شدن نادر شاه، ابتدا با بیماریهای هولناک خود و سپس با شمشیر و سنگ و هر وسیلهای که میشد کشت و سوزاند، هولاکاستی وحشتناک در ایران براه انداختند. میلیونها ایرانی را کشتار کردند، تمامی کتابخانههای ایران را سوزاندند و چپاول کردند، تمامی آثار باستانی ایران را دزدیده و آنهای را که نتوانستند ببرند، از بین بردند، کاخها را سوزاندند، و برای ما تاریخ و جغرافیایی دروغین که تنها مورد پسند آنان بود نوشتند.
عیب از آنجاست که پس از همه اینها رهبری فکری و اندیشهای مردم ایران دست نوکران غرب یعنی موجود بغایت احمقی بنام آخوند بوده و هست و رهبری سیاسی و اجتماعی آن یا دست طایفه غلامان ..... "ترک ها" .... و یا دست طایفه دزدان ...."عرب ها" ..... یه نادان و بیسواد.
و این ادعا نیست، این گفته نژاد پرستانه نیست، این یک حقیقت است که تنها و تنها با یک نگاه اجمالی به تاریخ معاصر ایران، اثبات میشود، به زمان نادر شاه کاری نداریم که همین طایفه غلامان ترک، شبانه ریختند و او را از پای دراوردند، و نسبتهای ننگین به او بستند تا به این وسیله خدمات این نابغه ایرانی را بروشی که در مورد رضا شاه انجام میدهند، آلوده به ننگ بکنند.
آغا محمد خان قاجار
از آنجا شروع میکنیم که یک اخته عقدهای روانی خلخالی مآب به نام آغا محمد خان، همانند خلخالی خولی وار و وحشیانه در جهت نسل کشی ایرانیها ۲۰ هزار جفت چشم مردم کرمان تبریز و یزد و تهران و کردستان را فقط در یک جلسه از خانه چشم آنها کند و از سر ایرانیها منارهها ساخت که سیاحان غربی تا قبل از رضا شاه، میتوانستند از آثار به جان مانده این منارهها عکس و گزارش تهیه کنند. و اگر عمر ننگینش، به درازا کشیده شده بود، اینک ایرانی نایاب شده بود. و غربیها برای تجلیل از خدمات این خاندان، کتاب خواجه تاجدار را نوشتند تا بدین وسیله از این خاندان چهرهی آبرومند بسازند و خدماتی که این خاندان ننگین به آنها کرده است را تا حدی جبران کرده باشند و بگویند هر که نوکری آنها را بکند در تاریخ به عنوان مصلح و هر که بر ضد آنها باشد مانند مصدق و گاندی نه تنها، نسلش از روی زمین برداشته میشود، بلکه نامش نیز به نکویی نبرند.
به زمانی بر میگردیم که دنیا چهار نعل در حال پیش رفت و دست یابی به لوازم مدرنیته بود و در ایران به جای پیش رفت و رشد، یک شاه ترک ابله رهبری قدیمیترین کشور دنیا یعنی ایران را به عهده داشت که در دنیا آن را مهد تمدن و فرهنگ میشناختند. و تنها هنر این پادشاه چه بود؟ تنها هنرش زن بارگی و شاهد بازی و حراج و به نابودی کشیدن مملکت بود، و مرتبا تو سر این مردم میزد و آنها را بی ارزش مینامید و حتی برای خود ترکان، واژه ترک خر را ساخته و به کار میبرد، و سوغاتش از سفرهای حماقت بار فرنگش، این بود که ایرانی حقیر و حیوان است و غربی آقای اوست و این طرز فکر را آنچنان جا انداخت که حکومت "ایرانی سالاری" پهلویها هم نتوانست این حقارت را از بًن مایه این مردم بیرون بکشد، به زمانی بر میگردیم که همزمان با این شاه احول و احمق، آخوند های بیسوادتر و احمق تر، در مکتب خانهها نسل آینده را تربیت و مردم کوچه و بازار را در مساجد با حماقت پر و لبریز میکردند.
به زمانی نگاه میکنیم که یک ایرانی وطن پرست به نام رضا شاه کبیر، با سختی و مشقّت و بی پولی و با مردمی تنبل، خرافی، منفعل و بی هویّت که نه تنها به او کمکی نمیکردند بلکه مرتبا نیز برایش سنگ مینداختند و برایش مانع میتراشیدند و غر میزدند و ارث پدرشان را میطلبیدند، ولی او با همهٔ مشکلات همچنان در جهت باز سازی و آبادنی ایران میکوشید، و همین آخوند گمراه، همیشه خائن به ایران گاهی برای یاری غربیها و گاهی برای پیشبرد اهداف شرقیها بر سر منبر ها، مردم را از هر گونه دفاع از مملکت منع کرده و آنان را درس انفعال و بی غیرتی میداد و هدف از زندگیشان را نوکری و غلامی او و خاندان عربش میخواند و به او یاد میداد که به جای زندگی کردند، بار کش او باشد و تو سری خور خارجی.
و تنها هدف این موجود همیشه سربار و بیکارهٔ مفت بر مفت خور، این شده بود که مرتبا از خارجی ها، برای از کار انداختن رضا شاه کمک و یاری بطلبد و زمانی هم که به هدف خودش رسید، به خاطر تبعید رضا شاه، پیام قربانت گردم و دست علی به همراهتان باد را برای آنها فرستاد.
این یک حقیقت است نه غرض ورزی نه حرفی از سر کینه توزی و یا خصومت با گروه یا دسته ای، این به سادگی یک واقعیت تاریخی ایران است که: " ملتی که روشنفکرانش تربیت شده مکتب خانههای آخوند و یا از آن بدتر مدارس مغز شویی فرنگی باشند، و بزرگانش خارجیها را از ما بهتران بنامند، و به این طرز فکر ایمان داشته باشند، ملتی که نزدیک به ۲۰۰ سال از طرف کسانی اداره شوند که ایران و ایرانی بودن برایشان بی ارزشترین پدیدهها است، ، ملتی که فراموش کرده که دنیا به او، به خاطر علم و دانش پدرانش مدیون است، در نتیجه فاشیست ضدّ بشری و ضدّ ایرانی جمهوری اسلامی، روند و بازده طبیعی و منطقی عملکرد آن ملت است و انفعال، بی هویتی، بی شخصیتی، تو سری خوردن، ناسپاسی، کینه توزی و دروغ، جز هویت بخشی از آحاد آن"