اسفند ۱۱، ۱۳۹۰

باز اگر این راز پیش ماهیگیر مانده بود، جای بیم نبود


هنگامی که بازگشت، چهره‌ام را با دو دست پوشاندم

به من گفت: نترس، آخر کسی‌ که بوسهٔ ما را ندیده است.

گفتم: چگونه کسی‌ ندیده؟

مگر نمیدانی که بوسهٔ ما را شب دیده و به ماه و ستارگان گفته؟

ماه به دریاچه نگاه کرده و راز ما را با او در میان نهاده؟

دریاچه هم سر در گوش پاروی قایقران گذشته و او را از این سّر آگاه کرده؟

پارو، راز نهان را به قایق و قایق به ماهیگیر خبر داده؟

باز اگر این راز پیش ماهیگیر مانده بود، جای بیم نبود

اما، ماهیگیر نیز آنرا با زن خود در میان نهاده.

ماهیگیر این راز را به زنی‌ گفته و تا فردا مادر من و همهٔ مردم یونان از آن خبر دار خواهند شد.