این سرزمین من است که میگرید
این سرزمین من است که عریان است
باران دگر نیامده چندی است
آن گریههای ابر کجا رفته است؟
عریانی کشت زار را
با خون خویش بپوشان
این کاجهای بلندست
که در میانهٔ جنگل
عاشقانه میخواند
ترانهٔ سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشمهای توای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنهٔ تبرست
با سبزی درخت هیاهوست
این سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلّق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست؟
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟
این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانههای ذو الا کتاف پهن کرد
و باغها میان عطش سوخت
و از شانهها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود
ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام......؟
زنده یاد، خسرو گًلسرخی
این سرزمین من است که عریان است
باران دگر نیامده چندی است
آن گریههای ابر کجا رفته است؟
عریانی کشت زار را
با خون خویش بپوشان
این کاجهای بلندست
که در میانهٔ جنگل
عاشقانه میخواند
ترانهٔ سیال سبز پیوستن
برای مردم شهر
نه چشمهای توای خوبتر ز جنگل کاج
اینک برهنهٔ تبرست
با سبزی درخت هیاهوست
این سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلّق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست؟
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟
این سرزمین من چه بی دریغ بود
که سایه ی مطبوع خویش را
بر شانههای ذو الا کتاف پهن کرد
و باغها میان عطش سوخت
و از شانهها طناب گذر کرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود
ثقل زمین کجاست؟
من در کجای جهان ایستاده ام؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من
من در کجای جهان ایستاده ام......؟
زنده یاد، خسرو گًلسرخی