بهمن ۲۷، ۱۳۹۰

ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرمِ آگاهی‌




از کوشش اسپارتاکوس برای ایجاد انقلاب از مرکز بردهگان تو سری خورده و پای در زنجیر، از انقلاب هأییتی که به وسیله یک کشیش جادوگر وودو یا جادوی سیاه که ۱۰۰ هزار برده سیاه پوست را برانگیخت تا مالکان سپید پوستشان را ظرف ۱۰ روز تکه تکه کردند، از انقلاب فرانسه که از میان عقب مانده‌ترین و وحشی‌ترین قشر مردم فرانسه برخاست، از انقلاب کمونیستی شوروی و چین که در جوامع روستای و دهقانی رخ داد، از انقلاب مکزیک، ویتنام، کوبا، نیکاراگو، الجزیره گرفته تا همین انقلاب ایران که به وسیلهٔ کسانی‌ بوقوع پیوست که اصولاً نه چرایی نه چگونگی‌ و از این دو بدتر، نه سرانجام این کارشان را می‌دانستند، می‌شه به این نتیجه زیبا رسید که انقلاب‌ها در جوامعی بوقوع می‌پیوندد که مردمانش از نظر فکری و دانش در پأینترین سطح هستند. بسخنی دیگر، تاریخ اجتماعی مردم دنیا ما رو به این نتیجه می‌رساند که اصولاً لازمه بهم ریختن نظام ها، نداشتن سواد و اندیشه است و یا هر چه ملت بیدار تر شود احتمال انقلاب کمتر و کمتر میشود.

احتمالاً برخی‌ ادعا میکنند که انقلاب ایران از این قاعده مستثنی است چرا که سردمدارن این انقلاب جزٔ طبقه تحصیل کرده، غرب دیده و روشنفکران عصر خویش بودند، و من در جواب می‌توانم بگویم: سوادی که به شناخت منتهی‌ نشود و چشم انسان را بر روی واقعیت‌های جامعه خویش باز نکند، و شناخت درستی‌ از زمان حال به صاحب سواد ندهد، به اون سواد و صاحبش باید .... گفت حقّه، و حقّه باز، نه سواد و باسواد، چرا که همان اثر و ضرری را متوجه جامعه میکنند که یک دغل باز به جامعه وارد می‌کند، و محصول فکریشان از عملکرد یک آدم بی‌سواد بیشتر نیست و اتفاقا سند حرف من همان انقلاب ۵۷ و نتایج ناشی‌ از آن است.
و مولانا نیز در داستان فیل شناسی‌ در تاریکی‌، دقیقا به همین مسئله "شناخت" و اهمیتش اشاره می‌کند و در آنجا میگوید، که ذهن تاریک با دست‌هایش می‌بیند و نه چشم سر.
حالا چرا سواد واقعی‌ جلو انقلاب یا به همریختگی و جنگ را می‌گیرد؟ به دو دلیل واضح و روشن، یک اینکه آدم باسواد بی‌ گدار به آب نمی‌زند و برای کارش برنامه ریزی می‌کند، و جوانب کارش را در نظر می‌گیرد، و می‌داند که هر عملی‌ که انجام میدهد، دارای نتایجی است که باید در برابرش تعهد پذیرد و قبول مسئولیت کند، و دوم و مهمترین دلیل این است که آدم باسواد آدم تربیت شده میباشد یعنی‌ از آن جنبه وحشی و غیر قابل کنترل خودش رد شده و گذشته است، یعنی‌ به راحتی‌ تحت تاثیر قرار نمی‌گیرد، یعنی‌ بر روی احساس خودش کنترل دارد، و نمی‌شود به راحتی‌ به راهش انداخت و گله وار او را به هر سوی که در دستور است، کشاند و مانند بولدوزر برای خراب کردن ازش استفاده کرد،
یعنی‌ بیشتر به مذاکره و توافق و گفتگو و بحث اعتقاد دارد تا درگیری، از هر نوع و به هر شکل آن.... یعنی‌ از جنگ و درگیری و توحش، بیزار، فراری و گریزان است. ( سرِ اندیشمندترین مردان، به وسیله گلولهٔ بیسوادترین و احمقترین مردان، سوراخ میشود و ایران متمدن و با سواد و نیرومند از نظر نظامی، به وسیله چند هزار عرب، بیابان نشین، بی‌سواد اما وحشی و غیر قابل کنترل که مانند بولدوزر عمل میکنند، تسخیر میشود. )

سئوال اینجاست که در شرایط کنونی‌ ایران، که مردم عاقلتر و آگاه تر شده‌اند و تا حد زیادی به جوانب کارشان فکر میکنند و دیگر مانند گذشته نمی‌شود به راحتی‌، تحت تاثیر قرارشان داد، چه باید کرد، که ایران عزیز و ایرانی‌ را از شر، هیولاهای دیو صفت، دیو سیرت و دیو صورتِ ، حاکم بر ایران رهانید؟ به نظر من تنها راهی‌ که وجود دارد، همان شیوه‌ای است که وقتی‌ کشوری تحت اشغال قرار می‌گیرد انجام میدهند، یعنی‌ ابتدا ساختن و تأسیس یک آلترناتیو قوی و مقتدر که مورد قبول اکثر مردم باشد، ( یک دولت یک گروه یک سازمان یک حزب ایرانی‌ که بعد از سرنگونی بتواند بلافاصله اداره و رهبری کشور رو در دست بگیرد.) و سپس تشکیل گروه‌های پارتیزانی و مبارزات رهایی وطن از دست بیگانگان.