آن داغ ننگ خورده که میخندید
بر طعنههای بیهده، من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که " زن " بودم
اینجا ستارهها همه خاموشند
اینجا فرشتهها همه گریانند
اینجا شکوفههای گًل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهٔ شبنمها
رفتم ز خود که پرده دراندازم
از چهر پاک حضرت مریم ها
با این گروه زاهد ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسان است
شهر من و تو، طفلک شیرینم
دیریست کاشانه شیطان است.
فروغ فرخزاد، افتخار ادبیات معاصر ایران