بهمن ۰۷، ۱۳۹۰

کفر و ایمانش نماند و مومن و کافر بسوخت



عشق جانان همچو شمعم از قدم تاسر بسوخت
مرغ جانرا نیز چون پروانه بال وپر بسوخت

عشقش آتش بود کردم مجمرش ازدل چو عود
آتش سوزنده برهم عود وهم مجمر بسوخت

زآتش رویش چو یک اخگر بصحرا اوفتاد
هردو عالم همچو خاشاکی ازآن اخگر بسوخت

خواستم تا پیش جانان پیشکش جان آورم
پیش دستی کرد عشق وجانم اندر بر بسوخت

نیست از خشک وترم در دست جز خاکستری
کاتش غیرت درآمد خشک وتر یکسر بسوخت

دادم آن خاکستر آخر برسر کویش بباد
برق استغنا بجست ازغیب وخاکستر بسوخت

گفتم اکنون ذره‌ای دیگر بمانم گفت باش
ذرهٔ دیگر چه باشد ذره‌ای دیگر بسوخت

چون رسید این جایگه عطار نه هست و نه نیست
کفر و ایمانش نماند و مؤمن و کافر بسوخت.
عطار
سابقه تمدن و فرهنگ یک ملت ، با سابقه ادبیات آن ملت سنجیده میشود، و ملتی که شعر و ادبیات از پیشینیانش به ارث نبرده باشد، ملتی وحشی، عقب مانده و بی‌ تمدن بوده است. به همین دلیل، کشورهای همسایه مرتباً در پی‌ آن هستند که افتخارات ادبی‌ ایران را به نفع خودشان مصادره کنند، به همین دلیل هم هست که ترکیه، دیوان مولانا را به عنوان شاعر ترک، در جلد‌های زرین، چاپ می‌کند و به رایگان به مجامع ادبی‌ دنیا میفرستد. مولانا که افتخار بشریت است، و بقدری بزرگ و عمیق است که بزرگترین ادیبان دنیا جرات و توانایی تن‌ زدن به این اقیانوس را ندارند و از تفسیر یک سطر از آن عاجزند. و روس‌ها با دل و جون از شاهنامه فردوسی‌ در بزرگترین و مجهزترین موزه‌ها نگهداری میکنند و به قدری برایش اهمیت قائل هستند که این توهم را در دنیا بوجود آوردند که فردوسی‌ شاعر و فیلسوفی از روسیه است.

امروزه آنچه که هم باعث خوشحالی و افتخار است و هم باعث تاسف، ایرانی‌ بودن است. چرا که افتخار به نیاکانمان، و شرم از خودمان، آنچنان در هم تنیده شده که نه یارای رهایی از آن را داریم و نه دردِ این را میتوانیم تحمل کنیم.

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم .

سعدی (طیبات )