آذر ۲۹، ۱۳۹۰

Friends ....... سخنش تلخ نخواهی، دهنش شیرین کن، سعدی کبیر

وقتی‌ به کسی‌ نزدیک میشی‌، و اعتماد او را به دست میا‌وری، از او همه ابزارهای دفاع ذهنیش را میگیری، در نتیجه میتوانی‌ به او به شدیدترین وجهی ضربه بزنی‌، به طوری که وقتی‌ به خودش خواهد آمد و خواهد فهمید که به کلی‌ ویران شده است.
Three Amigos


دوست را چندان قوت مده‌‌ که اگر دشمنی کند، تواند.

یا وفا خود نبود در عالم ..... یا مگر کس در این زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من .... که مرا عاقبت، نشانه نکرد، سعدی کبیر

دوستان گویند، سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می‌دارم که در گلزار نیست






به دوست گر چه عزیز است، راز دل‌ مگشای .... که دوست نیز بگوید به دوستان دگر.

گلی خوشبوی در حمام روزی ..... رسید از دست محبوبی بدستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری ...... که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی ناچیز بودم .... ولیکن مدتی‌ با گًل نشستم
کمال هم نشین در من اثر کرد ..... وگرنه من همان خاکم که هستم

و در جای دیگر میفرماید:

پسر نوح با بدان بنشست .... خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند .... پی‌ نیکان گرفت و مردم شد

در بزرگی‌ و گیر و دار عمل .... ز آشنایان فراغتی دارم
روز بیچارگی و درویشی ..... درد دل‌ پیش دوستان آرم





دوست آن است کو معایب تو
همچو آیینه روبرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
در قفا رفته موبمو گوید.


مرا پرسی که چونی ؟ چونم‌ای دوست
جگر پردردو دل پرخونم‌ای دوست
حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم‌ای دوست
شنیدم عاشقان را می نوازی
مگر من زآن میان بیرونم‌ای دوست
نگفتی گر بیفتی گیرمت دست
از این افتاده تر کاکنونم‌ای دوست
غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم‌ای دوست .
نظامی .


آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمی است ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز غم ابروی دوست
داروی عشاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامه‌ای است صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست .
سعدی .


آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
دل دادمش به مژده وخجلت همی برم
زین نقد جان خویش که کردم نثار دوست
ماییم و آستانه ٔ عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست .
حافظ.


اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست .
حافظ.


طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هرحیله رهی باید کرد.
معتمدالدوله ٔ نشاط.