تو آب روان بودی و رفتی سوی دریا، ما سنگ سفالیم، ته جوی میمانیم.
یک چیزهایی هست که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند. آنها به من میخندند، نمیدانند که من بیشتر به آنها میخندم.
فقط میترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زیرا در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطهٔ هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایهام معرفی کنم، سایهای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه مینویسم با اشتهای هر چه تمامتر میبلعد.
در زندگی دردهای هست که مثل خوره روح انسان رو میخوره. تنها مرگ است که دروغ نمیگوید.
کسانی که دست از جان شسته اند و از همه چیز سر خورده اند، تنها آنان میتوانند کارهای بزرگ انجام دهند.
انسان نه فقط احمقترین حیوانات است، بلکه درندهترین و شریرترین آنهاست. انسان نه تنها حیوانی است که آلت دفاعیه او از سایر حیوانات کمتر است، بلکه راه زندگانی را هم نمیداند.
برای من بزرگترین معجزه همین است که من وجود دارم.
انسان خون میریزد، تخم بیدادگری و ستم گری میکارد، در نتیجه، جنگ و درد و ویرانی و کشتار میدرود.
مردم راهنمای مدبّر و عاقل و خوب میخواهند که درد اصلی ملت را بفهمد و درمان کند. هنگامی که انسان از شادیهای دروغی و چیزهای مزخرف دست برداشت، خواهد فهمید که بهترین زندگانی را طبیعت به او میدهد.
حیوانات بر ما برتری دارند، زیرا که انسان محتاج وجود آنهاست در صورتیکه، آنها احتیاجی به ما ندارند.
وحشتناکترین عمل انحطاط یک جامعه خرافات و نادانی مردم است.