- الان این کدوم شخصیتت است که داره حرف میزنه و اعترافات به این جالبی میکنه؟
خودم هم نمیدونم، شاید این هم شخصیت سومم است که تا به حال از وجودش بیخبر بودم.
- به نظر من شخصیت جالب و صادقی است.
ولی من از وجودِ اون دو تای دیگه بسیار در رنجم.
- از کدومش بیشتر در رنجی؟
از هر دو به یک اندازه ولی به شکلی متفاوت، از اینکه تو خونه احتیاجی نیست که معذب باشم لذت میبرم و در بیرون از اینکه چهرهٔ انسانی دارم لذت میبرم، ولی همزمان از اینکه تو خونه مثل یه حیوان تربیت نشده رفتار میکنم از خودم شرمنده هستم و در بیرون هم از اینکه یه چهرهٔ مصنوعی و متظاهر دارم رنج میبرم.
- یعنی اون کسی که در درون خونه هستی شخصیت اصلی توست؟
نه چون اگر این بود از شخصیت بیرون از خونه هم لذت نمیبردم.
- نمیدونی یا نمیخوای اقرار کنی؟
این رو هم نمیدونم.
- خودت فکر میکنی این تضاد و دو گانگی شخصیت از کجا ناشی میشه؟
اگه میدونستم که به تو نمیگفتم و از تو نمیپرسیدم.
- خوب من فکر میکنم دلیلش ترس هست، تو شیر خونه و موش بیرونی، تو از غریبهها هم واهمه داری و هم اونها رو بهتر از خودت میدونی و برای اینکه نشون بدی که مثل اونها هستی، و برای اینکه از رسوای میترسی، خودت رو همرنگ جماعت میکنی و سعی میکنی رفتارت رو مطابق با استانداردهای بیرون از خونه که میبینم خوب هم اونها رو یاد گرفتی، رفتار میکنی، ولی در خونه و بین نزدیکانت چون ترسی وجود نداره، در نتیجه تظاهری هم نیست، و اونچه که نشون میدی، اصل رفتاری است که از بچه گی بهت آموختند.
- و ترس تو ناشی از عدم شناخت است، چون تو از نزدیکانت که شناخت داری نمیترسی و بر عکس از هر غریبهای برای خودت یک موجود افسانهای و بزرگ میسازی که تو رو میترسونه، و این کار رو تو بدون اراده در درونت انجام میدی. دلیل این کار هم، برمیگرد به طرز تربیت تو در دوران کودکی، یعنی تو احتمالاً مادر یا پدر خشنای داشتی که به تو سخت میگرفتند ولی همین پدر و مادر سخت گیر وقتی به دیگران میرسیدند، بسیار مؤدب و متینن میشدند و در کمال محبت رفتار میکردند و تو از بچه گی دچار این توهم شدی که دیگران از ما بهترونند که حتی پدر و مادر سختگیر تو نمیتونند در مقابلِ آنها ابراز وجود کنند.
- و تو چون نمیتونی بیرون از خونه ابراز وجود کنی، دچار خشم میشی و همین باعث رفتار خشن تو در درون خونه میشه، یعنی همون کاری که بزرگان تو میکردند.
- این ترس از دیگران باعث میشه که تو اعتماد به نفس ضعیفی داشه باشی و عدم اعتماد به نفس باعث میشه که تو نتونی تو جامعه خوب بدرخشی و استعدادهای خودت رو به کار ببری و نشون بدی. اعتماد به نفس ضعیف از تو موجود ضعیفی میسازه تا جای که حتی برای نفس کشیدن هم از دیگران عذر خواهی میکنی و همین ضعف باعث رنجت میشه.
- چارهٔ کار هم فقط و فقط شناخت است، شناخت از آدما و جامعهای که توش زندگی میکنی. وقتی دیگران را هم همانطوری که نزدیکانت را میشناسی، شناختی، و وقتی دونستی که دیگران هم مثل تو دچار هزار و یک دردسر و مشکل هستند و نه تنها از تو بهتر نیستن بلکه در خیلی از مواقع چند سر و گردن هم پایین تر از تو قرار دارند، کم کم این ضعف از تو دور میشه. و همینطور باید سعی کنی، زود تحت تاثیر قرار نگیری، مثلا تحت تاثیر ثروت، قدرت، زیبای و یا هر معیار دیگری از این دست که در یک جامعه مریض مهم جلوه داده میشه.
- در ضمن نزدیکی به طبیعت از طریق کاشتن گًل و گیاه و گردش در طبیعت به سلامت روحیت کمک میکنه.
راستش من از این کتاب روانشناسی جیبی تو خسته شدم، من نه پدر مادر خشنی داشتم نه بزرگ ظالمی، بر عکس پدر مادر من آدمهای مهربون و مودبی بودند و هیچ گاه به من سخت نگرفتند، و این دو گانگی رفتار من، از دوران بچگیم نشأت نمیگیره، اینو مطمئنم.
- تو اگه از کتاب روانشناسی جیبی من خسته شدی، چرا هر جا گیر میکنی، سراغ منو میگیری؟ و در ضمن اگه مطمنی که اینطوره، دو کار میتونی بکنی، یکی اینکه از نظر جسمی خودت رو کنترل کنی، خیلی وقت ها، دلیل خشم و دوگانگی شخصیت از ناراحتیهای جسمانی ناشی میشه، مثلا اختلال در کار غده تروئید انسان، یکی از دلایل ایجاد اختلالات روحی انسان است، بر اثر کم کاری یا پر کاری این غدهٔ، انسان دچار خشم عنان گسیخته، افسردگی، خستگی، پر خوری یا کم خوری، و دیگر مطالب میشه، و یا کمبود نمک کلیوم در خون باعث ایجاد ترس و جنون در انسان میشه، و اگر اطمینان داری که مشکل جسمانی هم نداری، تنها کاری که میتونی بکنی اینه که در رفتار و احوالات خودت دقت کنی، مثل همین که فهمیدی دچار دو گانگی شخصیتی هستی، لحظه به لحظه خودت رو زیر نظر داشته باش و ببین در چه مواقعی بیشتر احساس راحتی میکنی و بر عکس، چه زمانی از ریل خارج میشی، وقتی علت پیدا بشه، مشکل به راحتی حل میشه.
حرف زدن با تو هیچ فایدی هم که نداشته باشه، باعث میشه که من احساس سبکی کنم.
- کلا این خاصیت حرف زدن است که انسان رو سبک میکنه، و کسانی مثل تو خوش شانس هستند که کسی مثل من رو دارند و میتونند با خیال راحت باهاش حرف بزنن، قدرشو بدون، چرا که اگر قدر چیزی رو ندونستی، به راحتی اون را از دست خواهی داد. تو اگه به اندازهٔ همه دنیا ثروت داشته باشی نمیتونی، یه دوست واقعی برای خودت بخری و یا یه عشق حقیقی رو در درون دیگری ایجاد کنی، و وقتی بدون هیچ تلاشی، اینقدر خوش شانسی که یکی با تو پیمان دوستی و محبت بی شیله پیله میبنده، از دست نده، چرا که اگر از دست دادی، تمام ثروت دنیا هم نمیتونه ضرر تو رو جبران کنه.
صدای برف ۱