مهر ۱۸، ۱۳۸۸

پادشاهی هوشنگ چهل سال بود


جهان دار هوشنگ بعد از پدر بزرگش، کیومرث، تاج بر سر گذاشت و ۴۰ سال با عدالت و داد پادشاهی کرد. هوشنگ مرد بسیار با هوش و عادلی بود. او خود را شاه هفت کشور می‌‌دانست ( از اینجا معلوم میشود که در آن زمان، هفت سرزمین آباد وجود داشته ) و برای آبادی کشور تلاش بسیار کار و در زمان او آرامش برقرار بود.

و زان پس جهان یک سر آباد کرد
همه روی گیتی‌ پر از داد کرد
بر آوردن هوشنگ آهن از سنگ و بنیان نهادن جشن سده

هوشنگ آهن را از سنگ خارا به کمک آتش بیرون کشید (روزگاری در این خاک، انسانهای عاقلی زندگی‌ میکردند)
یک روز هوشنگ با گروهی از یارانش، از کوهی گذر میکرد، یک خزندهٔ دراز و سیاه دید با دو تا چشم که مثل دو تا چشمهٔ خون بودند و از دودی که از دهانش بیرون میامد جهان سیاه و تیر ه و تار بود، هوشنگ با هوشمندی به او خیره می‌شه ( مارها با زبونشان میبینند، و زبون مارها مثل رادار کار می‌کنه، یعنی‌ از حرکت اجسام متوجه موقعیت مکانی موجودات میشوند و اگر در مقابل ماری بی‌ حرکت بایستی مار شما رو نمیتونه حس کنه یا ببینه، اینجا منظور از اینکه هوشنگ با هوشمندی در او خیره شد، یعنی‌ بی‌ حرکت ایستاد و با چشم به او خیره ‌شد و مراقبش بود) و در همین حالت به آهستگی دست دراز کرد و یک سنگ از روی زمین برداشت و با زور کیانی یا پادشاهی ( ایرنیان اعتقاد داشتند که پادشا ه از زور و قدرت ویژآی برخوردار هست که دیگران فاقد آن هستند )به سوی مار پرت کرد، مار کشته نشد ولی‌ از تماس دو سنگ آتش پدید آمد و هوا نورانی ‌شد. هوشنگ یزدان پاک را ستایش کرد و آن را هدیهٔ یزدان دانست و به احترام آتش با یارانش تا صبح جشن بر پا کرده و این جشن را جشن سده نامیدند، و این جشن از هوشنگ برای ایرنیان به یادگار مونده.

و شاه به وسیله و کمک آتش، آهن را از دل سنگ بیرون کشید،و از آن آره و تیشه درست کرد. پیشهٔ آهنگری مرسوم شد و آب شهر‌ها را با ز ه کشی‌ به مزارع برد، و مردم کشت و زرع یاد گرفتند و توانستند از محصولات کشاورزی زندگی‌ خوبی‌ به دست بیاورند. سپس دامداری و شکار را به مردم آموخت، تا مردم بتوانند از پوست حیواناتی مثل روباه، قاقم و سنجاب لباس گرم و نرم برای خود تهیه کنند،قبل از آن مردم، میوه جنگلی‌ میخوردند و لباس آنها از برگ درختان بود.
هوشنگ هم تلاش کرد هم آبادانی کرد و هم به همه اینها را آموخت و وقتی‌ رفت، نامش به نیکویی در بین مردم، برده میشود و رنج‌های که بر اثر کار جسمی‌ و کار فکری نصیبش شده بود بی‌ نتیجه نماند و باعث روزگار به و نیک‌ برای همه ‌شد، ولی‌ زمان بهش مهلت نداد، و آن هوشنگ که آتش را از دل سنگ بیرون کشیده بود، چشم از دنیا فرو بست و خود آتشی در دل سنگ شد.
نپیوست، خواهد جهان با تو مهر
نه نیز، آشکارا، نمایدت چهر
روزگار نه به تو حق ویژآی میده و نه با تو صمیمی‌ می‌شه که خودش رو به تو بشناسونه، وقتش که برسه، همه رفتنی هستیم.