انسان واقعی و کامل کیست؟
-انسان واقعی یا راستین و انسان کامل کسی است که خودش باشد
چطوری یک انسان میتواند خودش باشد؟
- یک انسان وقتی خودش است که به احساس خودش اهمیت بدهد و نه نظری که دیگران راجع بهش دارند
این تعریف یه انسان خودخواه نیست؟ انسانی که به احساس خودش بیشتر اهمیت بده، آیا ما در یک اجتماع زندگی نمیکنیم، و لازمه و اصل زندگی در یک اجتماع، توجه به دیگران و خواسته و احساسات آنها نیست؟
- نه به هیچ وجه، انسان خودخواه انسانی هست که بیتوجه به خواستهای دیگران راه خودش رو میره، در حالی که انسانی که خودش هست، برای ایجاد جوی راحت تر با دیگران، تظاهر و تقلید بیجا رو کنار میذاره و با داشتههای خودش و احساس واقعی که داره در بین جمع ظاهر میشه
حتی اگر این کار به قیمت ناراحتی عدّهای تموم بشه؟
- انسان باید خیلی ساده اندیش باشه که فکر کنه، همه رو میتونه از خودش راضی نگه داره، مسلما در هر جمعی تعدادی هستند که همیشه حرف خودشون رو میزنن و نظر شخصی خودشون رو دارند، و با دیدی پرسشگر و گاهی ناراضی به دیگران نگاه میکنن.
ببین مثلا من تو یه جشن احساس خوبی ندارم و دلم میخواد گریه کنم، آیا باید این کارو کرد و احساس واقعی رو نشون داد؟
- تو اگه تو یه جشن احساس خوبی نداری میبایستی اونجا رو ترک کنی، و یا اصلا در اون جشن شرکت نکنی، همیشه برای هر پدیده یا مشکلی، راه حال سومی هم هست و فقط سیاهو سفید نمیشه دید.
اگه مجبور به این کار باشم چی؟
- اگه به عنوان یک انسان بالغ و بزرگسال نتونی برای احساس خودت تصمیم بگیری، و بشه تو رو مجبور به انجام کاری کرد که دوست نداری اون رو انجام بدی، به طور حتم ایرادی در شکل گیری شخصیتت بوجود آمده است.
منظورم از مجبور بودن، به اون ترتیب که تو فکر کردی نیست، منظورم اینه که مثلا تو به یکی علاقه داری، و دوست نداری با گفتن جواب نه، او را از خودت برنجونی، بنابر این دعوت به جشن رو به خاطر شخص مورد علاقه ات قبول میکنی، این یک نوع اجبار خودخواسته و بناچار است، منظورمو رساندم؟
- اگه تو به خاطره کسی که دوستش داری، حاضری چند ساعت رنج ببری، پس یعنی عشق تو به نفرتت میچربه و این احساس واقعی تو هست، و این همون منظور من از نشون دادن احساس واقعی است، و دیگه نشون دادن ناراحتیت بی معنی است.
من به خاطره عشق مجبور میشم که در جای باشم، ولی احساس من نسبت به اون مکان هنوز سر جای خودش هست و من هنوز احساس ناراحتی میکنم.
- تو یا هستی یا نیستی، نمیتونی هم باشی هم نباشی، نمیتونی نه باشی و نه نباشی، مثل اینکه بگی من چون تو رو دوست دارم این خوراک رو که از زهر هم تلختر است را میخورم و بعد بالا میارم، این نشون میده که تو نه عشقت کامل است و نه نفرتت.
آیا حضور حاضرِ غایب، شنیدهای ..... من در میان جمع و دلم جای دیگر است. من گاهی در یک جمع احساس تنهایی میکنم، پس میتونم هم باشم و هم نباشم، پس میشه نه باشم و نه نباشم.
- تو میتونی هر چیزی که دلت خواست باشی، میتونی به این ترتیب که گفتی هم باشی و هم نباشی، ولی همانطوری که گفتم این به معنی آن است که کامل نیستی، پات رو هواست، یک حالت آویزان و این بدترین اتفاقی هست که میتونه برای یکی رخ بده، انسانی که در میان قرار میگیره، نه این است و نه آن، و هم این است و هم آن، مثلا نه زن هست نه مرد، و هم زن هست و هم مرد
ما مردم، اکثرا در همین وضع و موقعیت آویزون هستیم، آدمای که نه زشتن نه زیبا، کسانی که جز طبقه متوسطه جامعه هستند که نه پول دارند نه فقیرن، آدمای که نه سواد آنچنانی دارند و نه بیسوادن، آدمای که نه بد هستند و نه خوب، آدمای معمولی، آدمهای که بیشترین درصد یک اجتماع رو تشکیل میدهند
- کثرت دلیل بر حقانیت نیست، تو میتونی در اکثریت باشی ولی هنوز ناقص باشی، در اکثریت بودن این امتیاز رو به تو نمیده که ضعف خودت رو توجیه کنی، همانطوری که گفتم اینجا صحبت کمال یا تمامیت مطرح است نه صرفاً موجود بودن، اکثر مردم فقط وجود دارند و این مردم دچار زندگی هستند، زندگیای که اغلب با نارضایتی و از سر اجبار تداوم داره، مردمی که نه از لذت ثروت بهرهای میبرند و نه دارای جاه طلبی و آرزوهای پیش برنده یک فقیرن، و برای چیزی که ندارند حاضر نیستن چیزی را که دارند از دست بدن، مثلا برای داشتن آزادی حاضر به از دست دادن امنیتشان نیستند، و در نتیجه نه اینو دارند و نه آن. مردمی که نه رومیِ رومی هستند و نه زنگیِ زنگی، مردمی که حاضرن به خاطره این و آن، هر چیزی باشند جز خودشان، مردمی که ترس از دست دادن دارند ولی همت به دست اوردن در آنها نیست، بله اکثر مردمِ اجتماع اینجوری هستند.
این انتظار بیش از اندازه و ظرفیت هر انسان نیست؟
- این انتظار نیست این یک دستور العمل برای رضایت از لحظههای است که بی محابا میگذره.
در جهان تنهايك فضيلت وجوددارد و آن آگاهي است
وتنهايك گناه وآن جهل است
مولانا
-انسان واقعی یا راستین و انسان کامل کسی است که خودش باشد
چطوری یک انسان میتواند خودش باشد؟
- یک انسان وقتی خودش است که به احساس خودش اهمیت بدهد و نه نظری که دیگران راجع بهش دارند
این تعریف یه انسان خودخواه نیست؟ انسانی که به احساس خودش بیشتر اهمیت بده، آیا ما در یک اجتماع زندگی نمیکنیم، و لازمه و اصل زندگی در یک اجتماع، توجه به دیگران و خواسته و احساسات آنها نیست؟
- نه به هیچ وجه، انسان خودخواه انسانی هست که بیتوجه به خواستهای دیگران راه خودش رو میره، در حالی که انسانی که خودش هست، برای ایجاد جوی راحت تر با دیگران، تظاهر و تقلید بیجا رو کنار میذاره و با داشتههای خودش و احساس واقعی که داره در بین جمع ظاهر میشه
حتی اگر این کار به قیمت ناراحتی عدّهای تموم بشه؟
- انسان باید خیلی ساده اندیش باشه که فکر کنه، همه رو میتونه از خودش راضی نگه داره، مسلما در هر جمعی تعدادی هستند که همیشه حرف خودشون رو میزنن و نظر شخصی خودشون رو دارند، و با دیدی پرسشگر و گاهی ناراضی به دیگران نگاه میکنن.
ببین مثلا من تو یه جشن احساس خوبی ندارم و دلم میخواد گریه کنم، آیا باید این کارو کرد و احساس واقعی رو نشون داد؟
- تو اگه تو یه جشن احساس خوبی نداری میبایستی اونجا رو ترک کنی، و یا اصلا در اون جشن شرکت نکنی، همیشه برای هر پدیده یا مشکلی، راه حال سومی هم هست و فقط سیاهو سفید نمیشه دید.
اگه مجبور به این کار باشم چی؟
- اگه به عنوان یک انسان بالغ و بزرگسال نتونی برای احساس خودت تصمیم بگیری، و بشه تو رو مجبور به انجام کاری کرد که دوست نداری اون رو انجام بدی، به طور حتم ایرادی در شکل گیری شخصیتت بوجود آمده است.
منظورم از مجبور بودن، به اون ترتیب که تو فکر کردی نیست، منظورم اینه که مثلا تو به یکی علاقه داری، و دوست نداری با گفتن جواب نه، او را از خودت برنجونی، بنابر این دعوت به جشن رو به خاطر شخص مورد علاقه ات قبول میکنی، این یک نوع اجبار خودخواسته و بناچار است، منظورمو رساندم؟
- اگه تو به خاطره کسی که دوستش داری، حاضری چند ساعت رنج ببری، پس یعنی عشق تو به نفرتت میچربه و این احساس واقعی تو هست، و این همون منظور من از نشون دادن احساس واقعی است، و دیگه نشون دادن ناراحتیت بی معنی است.
من به خاطره عشق مجبور میشم که در جای باشم، ولی احساس من نسبت به اون مکان هنوز سر جای خودش هست و من هنوز احساس ناراحتی میکنم.
- تو یا هستی یا نیستی، نمیتونی هم باشی هم نباشی، نمیتونی نه باشی و نه نباشی، مثل اینکه بگی من چون تو رو دوست دارم این خوراک رو که از زهر هم تلختر است را میخورم و بعد بالا میارم، این نشون میده که تو نه عشقت کامل است و نه نفرتت.
آیا حضور حاضرِ غایب، شنیدهای ..... من در میان جمع و دلم جای دیگر است. من گاهی در یک جمع احساس تنهایی میکنم، پس میتونم هم باشم و هم نباشم، پس میشه نه باشم و نه نباشم.
- تو میتونی هر چیزی که دلت خواست باشی، میتونی به این ترتیب که گفتی هم باشی و هم نباشی، ولی همانطوری که گفتم این به معنی آن است که کامل نیستی، پات رو هواست، یک حالت آویزان و این بدترین اتفاقی هست که میتونه برای یکی رخ بده، انسانی که در میان قرار میگیره، نه این است و نه آن، و هم این است و هم آن، مثلا نه زن هست نه مرد، و هم زن هست و هم مرد
ما مردم، اکثرا در همین وضع و موقعیت آویزون هستیم، آدمای که نه زشتن نه زیبا، کسانی که جز طبقه متوسطه جامعه هستند که نه پول دارند نه فقیرن، آدمای که نه سواد آنچنانی دارند و نه بیسوادن، آدمای که نه بد هستند و نه خوب، آدمای معمولی، آدمهای که بیشترین درصد یک اجتماع رو تشکیل میدهند
- کثرت دلیل بر حقانیت نیست، تو میتونی در اکثریت باشی ولی هنوز ناقص باشی، در اکثریت بودن این امتیاز رو به تو نمیده که ضعف خودت رو توجیه کنی، همانطوری که گفتم اینجا صحبت کمال یا تمامیت مطرح است نه صرفاً موجود بودن، اکثر مردم فقط وجود دارند و این مردم دچار زندگی هستند، زندگیای که اغلب با نارضایتی و از سر اجبار تداوم داره، مردمی که نه از لذت ثروت بهرهای میبرند و نه دارای جاه طلبی و آرزوهای پیش برنده یک فقیرن، و برای چیزی که ندارند حاضر نیستن چیزی را که دارند از دست بدن، مثلا برای داشتن آزادی حاضر به از دست دادن امنیتشان نیستند، و در نتیجه نه اینو دارند و نه آن. مردمی که نه رومیِ رومی هستند و نه زنگیِ زنگی، مردمی که حاضرن به خاطره این و آن، هر چیزی باشند جز خودشان، مردمی که ترس از دست دادن دارند ولی همت به دست اوردن در آنها نیست، بله اکثر مردمِ اجتماع اینجوری هستند.
این انتظار بیش از اندازه و ظرفیت هر انسان نیست؟
- این انتظار نیست این یک دستور العمل برای رضایت از لحظههای است که بی محابا میگذره.
در جهان تنهايك فضيلت وجوددارد و آن آگاهي است
وتنهايك گناه وآن جهل است
مولانا