فیلم باشگاه کتککاری، (Fight Club) براساس رمان معروف چارلز مایکل "چاک" پائولانیک (Charles Michael "Chuck" Palahniuk)، نویسنده و مقالهنویس معروف آمریکایی ساخته شده است فیلم، درواقع داستان شخص گمنامی است که از بیخوابی رنج میبرد و بر اثر بیخوابی دچار اختلال هویت هم شده ، و با کمک شخصیت دوم خود باشگاه زیرزمینی را تاسیس میکند که اعضای آن به مبارزه با هم پرداخته و بدین ترتیب از نظر فیزیکی ناکامی ها، ناامیدیها و تاثیرات منفی را تخلیه میکنند. و یک نوع روان درمانی را انجام میدهند . بازیگر اصلی زمانی که دچارعشق میشود ، بیماریش شدت گرفته و بهبودی نسبی که تا پیش از ان بدست اورده بوده ، دوباره به یکبار از دست داده و دچار بیماری دو شخصیتی هم میشود. قهرمان داستان در جایی از فیلم میگوید: "آدم وقتی نمیخوابد ، انگار همه چیز آهسته حرکت میکند ، انگار همه چیز کش میاید."
آنچه که در مورد فیلم در اینترنت پارسی آمده است به شرح زیر است:
باشگاه مبارزه Fight Club) فیلمی آمریکایی، ساخته دیوید فینچر در سال ۱۹۹۹ میلادی و در ژانر درام-روانشناختی است که بر اساس رمانی با همین نام به قلم چاک پالنیک ساخته شدهاست. بازیگرانی همچون ادوارد نورتون، برد پیت و هلنا بونهام کارتر در فیلم نقش آفرینی کردهاند. نورتون در نقش یک انسان معمولی که از شغل دفتری معمولی خود ناراضی است ظاهر میشود. او به همراه تایلر داردن صابونسازی که نقشش را برد پیت ایفا میکند، یک «باشگاه مبارزه» را تشکیل میدهد و درگیر رابطه با او و زنی به نام مارلا سینگر که بونم کارتر نقشش را ایفا میکند، میشود.
لارا زیسکین یکی از تهیهکنندگان فاکس قرن بیستم به رمان پائولانیک علاقهمند شد. او جیمز اولز را برای نوشتن اقتباس سینمایی از رمان استخدام کرد. کارگردان و عوامل تولید این فیلم را با فیلمهای شورش بیدلیل (۱۹۵۵) و فارغالتحصیل (۱۹۶۷) مقایسه میکنند. فینچر در نظر داشت خشونت باشگاه مبارزه را به عنوان کنایهای به درگیری بین نسل جوان و نظام ارزشگذاری تبلیغی به کار برد. کارگردان لایههای همجنسگرایانه رمان را به فیلم اضافه کرد تا با معذب کردن تماشاگران مانع پیشبینی کردن انتهای فیلم بشود.
مدیران استودیو از فیلم راضی نبودند، آنها سعی کردند با عوض کردن روش تبلیغی فینچر مخاطبان بیشتری جذب کنند. باشگاه مبارزه انتظارات استودیو در گیشه را برآورده نکرد و نقدهای دوگانهای از منتقدان دریافت کرد. فیلم به عنوان یکی از پربحثترین فیلمهای سال ۱۹۹۹ ذکر شدهاست. با فروش دیویدیها فیلم به موفقیت تجاری دست پیدا کرد و بعد از آن نقدهای مثبت تری را از منتقدان دریافت کرد. باشگاه مبارزه اکنون سالهاست که در لیست ۲۵۰ فیلم برتر بانک اطلاعات اینترنتی فیلمها (IMDB) با نمره ۸٫۸ در رتبه دهم قرار دارد.
در سال ۲۰۰۸ فیلم توسط مجله امپیار در مقاله ۵۰۰ فیلم برتر تاریخ سینما به عنوان دهمین فیلم برتر معرفی شد.
داستان فیلم :
شخصیت اصلی فیلم جوان بینامی است که به عنوان راوی شناخته میشود. راوی زندگی غیرعادی و عجیبی دارد. او به مدت شش ماه است که به بیماری بیخوابی مبتلا شدهاست و زندگیش تبدیل به لحظاتی تکراری و پوچ شدهاست. راوی برای درمان بیخوابیاش به دکتر مراجعه میکند؛ اما دکتر علیرغم اصرار زیاد دارویی به او نمیدهد و به جای آن پیشنهاد میدهد که به کلاسهای شبانه برود. راوی در کلاسهای شبانه که متعلق به افراد مبتلا به سرطان و بیماریهای خاص است، شرکت میکند و به مرور با دیگران ارتباط برقرار میکند و از بی خوابیهایش کم میشود. او برای ورود به این کلاسها به ناچار دروغ میگوید که سرطان دارد. همه چیز عادی پیش میرود تا این که سر و کله زن مرموزی به نام مارلا سنگیر در کلاسها پیدا میشود که آشکارا مشخص است مشکل خاصی ندارد و بدون دلیل خاصی در این کلاسها شرکت میکند. ورود مارلا زندگی راوی را به هم میریزد. تلاش برای حرف زدن با مارلا هم به جایی نمیرسد و راوی دوباره به زندگی عجیب گذشته خود بازمیگردد. راوی برای یک شرکت بیمه کار میکند و به خاطر شغلش مدام در حال پرواز به شهرهای مختلف است و در این راه با آدمهای زیادی آشنا میشود. در راه بازگشت از یک سفر کاری راوی با مرد عجیب و مرموزی به نام تایلر داردن آشنا میشود که به گفته خودش صابون ساز است. حرفهای تایلر و نوع جهان بینیاش راوی را جذب میکند؛ اما با فرود هواپیما در فرودگاه این دو از هم جدا میشوند. با این حال تایلر کارتش را به راوی میدهد. وقتی راوی به خانهاش برمیگردد، متوجه میشود آپارتمانش منفجر شده و تمام زندگیش از بین رفتهاست. راوی که ظاهراً از این اتفاق تعجب خاصی نکرده، به ناچار به شماره کارتی که تایلر به او داده زنگ میزند و آنها آن شب دوباره یکدیگر را ملاقات میکنند. آنها به یک بار میروند و با هم صحبت میکنند. تایلر میگوید که روای نباید برای چیزهای از دست رفتهاش احساس تأسف کند. در راه بازگشت، تایلر از راوی درخواست عجیبی میکند: او از روای میخواهد که محکم به او مشت بزند. راوی ابتدا این کار را دیوانگی میپندارد؛ اما با اصرار تایلر این کار را میکند و سپس تایلر او را میزند. وقتی هر دو میبینند کتک خوردن باعث لذت عجیبی در وجودشان میشود، شروع به مشت زدن به یکدیگر میکنند و خسته و خونی به خانه چوبی و بزرگ تایلر میروند. نوع فلسفه زندگی تایلر بر روی راوی به شدت تأثیر میگذارد و جهان بینی او را به کل تغییر میدهد. راوی به همراه تایلر در زیرزمین یک بار مکانی به نام «باشگاه مبارزه» درست میکنند که در آن مردان زیادی هر شب با هم مبارزه میکنند و با کتک زدن و خونی کردن و شکستن استخوانهای یکدیگر احساس رهایی و آزادی میکنند. باشگاه مبارزه خیلی زود فراگیر میشود و از یک گروه کوچک تبدیل به ارتشی زیرزمینی میشود که در همه جا آدم دارد. تایلر به کمک این افراد کارهای خرابکارانه عجیبی در سطح شهر انجام میدهد. اوضاع برای راوی خوب پیش میرود؛ اما با وارد شدن مارلا سینگر به خانه تایلر و ارتباطش با او دوباره زندگی راوی به هم ریخته میشود و او تمام سعی خود را میکند تا مارلا را از زندگیش دور کند. به مرور فعالیت باشگاه مبارزه از شکل خرابکاریهای شهری پیشتر میرود و تبدیل به نوعی عملیات تروریستی میشود. راوی فکر میکند تایلر فکرهای خطرناک بیشتری دارد؛ برای همین میخواهد او را از این کار منصرف کند؛ اما تایلر برای مدت زیادی به طرز عجیبی ناپدید میشود. راوی برای پیدا کردن تایلر شهرهای مختلف را زیر و رو میکند و به شعبههای مختلف باشگاه مبارزه سرک میکشد. در یکی از شهرها، فردی از اعضای پروژه، راوی را تایلر داردن صدا میزند که باعث تعجب و وحشت راوی میشود. راوی با عجله به هتل برمیگردد و در آنجا با تایلر رو به رو میشود. راوی از تایلر توضیح میخواهد؛ اما تایلر میگوید که راوی خودش جواب را میداند. سرانجام راوی میفهمد که او و تایلر داردن هردو یک نفر هستند و تایلر توهم اوست و در واقع این خودش بوده که باشگاه مبارزه را به وجود آورده و تمام آن کارها را کردهاست. راوی/تایلر بعد از فهمیدن این موضوع سعی میکند جلوی آخرین برنامه تروریستی باشگاه مبارزه را که منفجر کردن برجهای تجاری است را بگیرد. او به پلیس مراجعه میکند؛ اما کسی حرفش را باور نمیکند. راوی به ناچار به محل حادثه میرود؛ جایی که دوباره تایلر در مقابلش پدیدار میشود و سعی میکند او را از این کار منصرف کند. راوی که از این وضعیت به تنگ آمده اسلحه را در دهان خود میگذارد و شلیک میکند. لحظهای بعد تایلر با سری خونی بر روی زمین میفتد. مارلا که توسط اعضای باشگاه مبارزه ربوده شده بود، پیش راوی/تایلر میرود. مارلا از دیدن صورت خونی و کبود راوی/تایلر وحشت زده شده و احساس نگرانی میکند. ناگهان برجهای تجاری منفجر شده و یکی پس از دیگر سقوط میکنند. راوی/تایلر دست مارلا را میگیرد و در حالی که به این نمایش عظیم تخریب نگاه میکند، به مارلا میگوید که در یکی از عجیبترین لحظات زندگیاش با او آشنا شدهاست.
انتخاب بازیگران :
یکی از تهیهکنندگان راس بل نقش تایلر داردن را به راسل کرو پیشنهاد داد؛ ولی آرت لینسون تهیهکنندهای که دیرتر به فیلم اضافه شد، نقش را به برد پیت پیشنهاد داد. به علت ارشد بودن لینسون استودیو پیشنهاد او را پذیرفت و نقش به پیت رسید. برد پیت هم در آن زمان به دنبال فیلم تازهای میگشت تا شکست فیلم با جو بلک آشنا شوید را جبران کند. استودیو که هم باور داشت که وجود یک ستاره بزرگ در فیلم باعث پرفروش تر شدن فیلم خواهد شد به پیت قرارداد ۱۷٫۵ میلیون دلاری را پیشنهاد داد.
برای نقش راوی بینام استودیو برای افزایش شانس فروش بیشتر قصد استفاده از چهرههای جذاب تری مثل مت دیمون و مسن تر شان پن را داشت. در عوض کارگردان فینچر ادوارد نورتون را به خاطر نقشآفرینی قبلش در فیلم مردم علیه لری فلینت به عنوان کاندید این بخش در نظر داشت. در همان زمان استودیوهای دیگری به دنبال متقاعد کردن نورتون برای بازی در فیلمهای آقای ریپلی بااستعداد و انسان روی ماه بودند. نورتون به پروژه هیئت منصفه فراری پیوست؛ ولی فیلم به مرحله تولید نرسید. کمپانی فاکس قرن بیستم برای جذب نورتون به او پیشنهاد دستمزد ۲٫۵ میلیون دلاری را ارائه کرد؛ ولی نورتون به دلیل قرارداد داشتن با پارامونت پیکچرز نمی تواست پیشنهاد را بلافاصله بپذیرد. او بعدها قراردادش را با پارامونت با بازی در فیلم کسب و کار ایتالیایی کامل کرد.
در ژانویه ۱۹۹۸ استودیو رسماً ملحق شدن برد پیت و ادوارد نورتون به فیلم را اعلام کرد. بازیگرها با شرکت کردن در کلاسهای بوکس، تکواندو و کلاسهای دیگر برای ایفای نقش خود در فیلم آماده شدند. پیت داوطلبانه حاضر شد تا دندانپزشک مقداری از دندان جلوی او را ببرد تا در فیلم دندانهای کاملاً سالمی نداشته باشد. بعد از فیلم دندانهایش به حالت قبلی برگردانده شد. جانین گاروفالو انتخاب اول فینچر برای نفش مارلا سینگر بود؛ ولی او به خاطر محتوای جنسی فیلم نقش را رد کرد. کورتنی لاو و وینونا رایدر دیگر گزینهها برای این نقش بودند. استودیو قصد داشت ریس ویترسپون را برای این نقش انتخاب کند؛ ولی فینچر اعتقاد داشت که او برای این نقش جوان است. در نهایت فینچر هلنا بونهام کارتر را بر اساس نقشش در فیلم بالهای فاخته برای این نقش انتخاب کرد. .
تصویر:
تابلو جیغ، اثر ادوارد مونک، هنرمند نروژی را معمولاً پلی میان آثار هنرمندان جنبش پستامپرسیونیسم مانند وانگوگ و گوگن، و جنبش اکسپرسیونیسم آلمان در اوایل قرن بیستم میدانند. آثار مونک تأثیری چشمگیر بر توسعهٔ جنبش اکسپرسیونیسم داشتهاست.