سوال اینجاست که آیا ما از بهشت بیرون رانده شدیم یا خدا ما را در بهشت تنها گذشت و خود بهشت را ترک کرد؟ چرا خدا آدم را از خوردن میوهٔ درخت آگاهی منع میکند، و چرا آدم به خاطر آگاه شدن، بهشتش را از دست میدهد، آیا آگاهی مساوی است با برون رفت از خوشی و لذت؟ و اصولاً فلسفه اینکه خدا درخت آگاهی را در وسط بهشت میگذاره و بعد آنرا ممنوع میکنه چیست؟ آیا خدا نمیدونست که آدم از این درخت خواهد چشید؟ اگر نمیدانست آیا این دلیل بر ضعف قدرت او نیست؟ و اگر میدونست و این درخت را آگاهانه در آنجا گذشت، آیا با اینکار آدم را تشویق به ارتکاب جرم نکرد؟ آیا برای بیرون راندن آدم از بهشت، دنبال بهانه بود؟ و آیا اگر میدانست چرا این درخت را جای دور از دسترس آدم قرار نداد؟ آیا خدا آدم را در معرض آگاهی قرار نداد؟ چرا آگاهی را برای آدم میخواست؟ و اگر آگاهی را برای آدم میخواست چرا به دلیل آگاه شدنش، مجازاتش کرد؟ چرا وقتی آدم آگاه شد، ترکش کرد؟
۱- خدا درخت آگاهی را در دسترس انسان میگذره
۲- به آدم نشون میده که این درخت آگاهی ایست ، چون اگه به آدم نگفته بود شاید آدم هیچ وقت دنبال این درخت نمیرفت
۳- علاوه بر همه اینها عاملی به اسم شیطان را هم برای تضمین بیشتر با نیروی اجتناب ناپذیر عشق در هم می آمیزه، آدم بینوا هیچ راه گریزی برایش نیست، و سپس آدم را مجازات می کند!
خدا قانون را وضع کرده بود، و راه شکستن آن را هم قرار داده بود، اگر حوا سیب را نخورده بود، خدا حوصلش حسابی سر میرفت و میلیاردها سال به کسالت میگذشت.....
اصولاً چرا باید همه چیز را تجزیه تحلیل کرد، حیلت رها کن عاشقا.
تصویر:
تصویر Lonely Forest کاری از شهریار هنرمنده با استعداد و محبوب من