شرحی بر داستان کیومرث
فردوسی در شاهنامه از پیدایش انسان حرف میزنه، اولین داستان شاهنامه مربوط به اولین انسان روی زمین، که کیومرث نام داره میباشد.
فردوسی به هیچ وجه از آدم و حوا حرفی به میون نمیاره، به این صورت که بهشتی باشد و آدم و حوا در آنجا زندگی کنند و به خاطره خوردن میوه ممنوع از بهشت بیرون رانده شوند و به عنوان مجازات به زمین فرستاده شوند، فردوسی از رویش گیاهان و جانورن و مردم از دامن زمین صحبت میکنه، یعنی همون فرضیهٔ ماتریالیسم که صدها سال بعد در اروپا جنجالی به پا کرد. فردوسی بدون اسطوره سازی و بدون ذکر افسانهٔ ابهاهم آمیزه افرینش و بدون ذکر مثلث آدم و حوا و خدا، انسان رو پدیدهای طبیعی میدونه که از دامن زمین روئیده شده.
فردوسی در شاهنامه پدید آمدن حیات بر روی زمین رو اینجوری توصیف میکنه:
پدید آمد این گنبد تیز رو
شگفتی نمایندهٔ نو به نو
فلک ها، یک اندر دگر، ساخته شد
به جنبیید،چون کار پیوسته شد
( فرضیهٔ بیگ بنگ که تازه اروپایها در قرن ۲۰ به آن پی بردن، بر طبقه این نظریه جهان هستی ابتدا فقط تشکیل یافته از گاز بود و خاکستر، سپس بر اثر اتفاقاتی که هنوز برای علم مشخش نیست، این ذرات پراکنده در عالم هستی شروع میکنن به چرخش دورانی و تشکیل هستههای ستارگان و سیارت را میدند، فرضیهٔ مفصلی یه که من این چند خط رو به طور مختصر نوشتم، جالب اینجاست که فردوسی تقریبا ۱۰۰۰ ساله پیش این فرضیهٔ رو به خوبی شرح میده، فلک ها، یک اندر دگر، ساخته شد....به جنبید، چون کار پیوسته شد...فلکها (ستارگان، سیارات) یکی یکی ساخته میشوند...... از پیوستن ذرات به یک دیگر.... بدون اینکه فردوسی از آفریدگار نامی ببره، پیدایش زمین رو شرح میده)
سپس کوهها و آب بر روی زمین به وجود میاد ( دقیقا علمی که امروز بشر در مورد پیدایش حیات بر روی زمین داره، میگه که بر اثر خوردن سنگها و اجرام آسمانی با سطح زمین، پستی بلندیها و آب یعنی ابتدا کوهها و آب بر روی زمین پدیدار میشه)
ببالید کوه، آبها بر دمید
سر رستنی ها، به بالا کشید
سپس فردوسی از پیدایش گیاهان میگوید
گیا رست، با چند گونه درخت
به بالا بر آمد، سران شان، زه بخت
سپس جانورن و جنبندگان پدید میایند که کاری جز خوردن و تن پروری نداشتن( من وقتی این رو
خوندم یاد جورسیک پارک و دایناسورها افتادم)
و زان پس ، چون جنبید، آمد پدید
همی رستنی، زیر خویش، آورید
نه گویا زبان و نه جویا خرد
زه خار و ز خاشک، تن پرورد
و سر انجام ، انسان یا بشر پدید مییاد که با هوش و خرد خود، بر حیوانات وحشی و بر دامهای اهلی فرمان میراند، اینجا هم صحبتی از خدا نیست
چون زین بگذری، مردم آمد پدید
شد این بندها را، سرا سر کلید
پذیرندهٔ هوش و رای و خرد
مر او را، دد و دام، فرمان برد
سپس فردوسی از کیومرث به عنوان اولین انسان نام میبره که نخستین پادشاه جهان است،
کیومرث نه تنها شاه ایران بلکه شاه سرا سر جهان است، و همین کیومرث هست که راه و روش
زندگی را به مردم میاموزد( مرتضی راوندی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران، بر اساس تحقیقات پژوهشگران مینویسه... اولین تمدن بشری در فلات قارهٔ ایران به وجود آمد... آیا همین مطلب رو فردوسی به ما قبل از همهٔ دانشمندان با داستان کیومرث که به دیگران راه و رسم زندگی کردن را یاد میده، نگفته بود؟؟؟؟)
در اینجا ، فردوسی بر خلاف اسطورههای سامی و بر خلاف اعتقادت مذهبیه یهود، مسیح و اسلام، نخستین آدم را نه در بهشت و نه در یک دنیای خیالی، بلکه در روی زمین و در این دنیا آفریده و در داستان نه از شیطان خبری هست نه از مار نه از میوه ممنوع، همچنین در داستان کیومرث، از آفریده شدن حوا از دندهٔ چپ آدم هم خبری نیست.
در شاهنامه، فردوسی عشق و نفرت و هم مرز بودن این دو در عواطف انسانی رو به زیبای توصیف میکنه، بعد از اینکه کیومرث پسرش سیامک رو از دست میده، در کوه غمگین و به تنهائی میماند و گریه میکنه، تا جای که سروشی به او میگه که دیگه کافیه و اینک وقت انتقام هست، آیا این همان واکنش طبیعی انسان در مقابل رنجی که به او به ناحق وارد شده نیست؟؟؟ آیا عشق که فاصلهای به نزدیکی یک مو با نفرت داره، محرک کیومرث برای انتقام نیست، آیا برخی از ما تا کنون، بارها این شرایط رو تجربه نکردیم؟؟؟ سوال من اینه که آیا انسان اولیه یا نخستین، هم درست همین شرایط روحی انسان امروزی رو داشته، و اگر اینطوره ، آیا گذشته هزاران سال کمترین تأثیری روی روح انسان داشته، و اصولاً زمان را میتوان به عنوان فاکتوری برای تغییر انسان به حساب آورد؟؟؟؟ اگر جواب بله هست، پس چگونه است که انسان نخستین( کیومرث در شاهنامه و از دیده فردوسی) دارای همان مشخصات روحی هست که انسان امروز داراست، بدون یک کلمه زیاد یا کم؟؟؟
در داستان کیومرث، از دیوی نام برده شده که ابتدا پسر کیومرث رو میکشه و سپس به دست نوه کیومرث نابود میشه،
دیو سمبل چه چیزی میتونه باشه؟؟؟ در کتاب "مهر یشت" که کهنترین اثر دینی قوم آریا و مربوط به هزارهٔ دوم پیش از مسیح است، و در آغاز کتاب "وندی داد" و همچنین در کتاب "ریگ وداد" که کتاب آریایان مهاجر به هند میباشد دیو را چنین تعریف کرده اند، بر فراز همهٔ خدایان دو آفریدگار وجود داشتند که دو برادر بودند، یکی به نام اهور و دیگری دیو.
اهور خدای اداره کنندهٔ امور کلی جهان در روز بود و ذاتش در خورشید تجلی میافت و دیو خدای اداره کنندهٔ امور کلی جهان در شب و ذاتش در ماه و ستارگان تجلی مییافت
(اصولاً آن چه قوم آریا را در هزارهٔ دوم پیش از مسیح از دیگر اقوام جهان جدا میکنه این هست که اینها نه عقاید بت پرستانه داشتند و نه نیا پرستانه و نه خداوندان تخیلی، آریایها خورشید و طبیعت رو خدا میدونستن.)
بعدها دیو خدای قهر و خشم شد و اهور یا اهورا خدای مهر و پیمان و صلح و هم زیستی. و در نتیجه پیروان اهور، جنگجو نیستند و جنگ ابزار ندارند و پرستندگان دیو جنگ آور و تجاوز طلب. در جنگهای که بین این دو گروه صورت میگیره، طرفداران اهور در فلات قارهٔ ایران میمانند و طرفدارن دیو به بخشهای آسیای صغیر و شبه جزیرهٔ هند و سپس به مناطقی که بعدها روم و امروز اروپا نامید میشه مهاجرت میکنن.
فردوسی بارها در شاهنامه، با دیو مبارزه میکنه، و به اعتقاد من، این مبارزه چیزی جز ایستادگی و مفاومت در برابر بدی و خودخواهایهای بشری نیست.
خوب این نظر من راجع به داستان کیومرث بود، امیدوارم دیگر دوستان علاقمند به شاهنامه، نظرات خودشون رو هر چند مختصر، بنویسند، موفق باشید